راوی: و اینچنین بود که آن هجرت عظیم در راه حق آغاز شد. قافله عشق روی به راه نهاد. آری آن قافله، قافله عشق است و این راه، راهی فراخور هر مهاجر در همه تاریخ. هجرت مقدمه جهاد است و مردان حق را هرگز سزاوار نیست که راهی جز این در پیش گیرند؛ مردان حق را سزاوار نیست که سر و سامان اختیار کنند و دل به حیات دنیا خوش دارند آنگاه که حق در زمین مغفول است و جُهال و فُساق و قداره بندها بر آن حکومت میرانند. امام در جواب محمد حنیفه(رحمةالله) که از سر خیرخواهی راه یمن را به او مینمود، فرمود: «اگر در سراسر این جهان ملجأ و مأوایی نیابم، باز با یزید بیعت نخواهم کرد» قافله عشق روز جمعه سوم شعبان، بعد از پنج روز به مکه وارد شد.
راوی: گوش کن که قافله سالار چه میخواند: و لما توجه تلقاء مدین قال عسی ربی ان یهدینی سواء السبیل... آیا تو میدانی که از چه امام آیاتی که در شأن هجرت نخستین موسی است فرا میخواند؟ عقل محجوب من که راه به جایی ندارد... ای رازداران خزاین غیب، سکوت حجاب را بشکنید و مهر از لب فروبسته اسرار برگیرید و با ما سخن بگویید. آه از این دلسنگی که ما را صُمُّ بُکم میخواهد... آه از این دلسنگی!
سر آنکه جهاد فی سبیل الله با هجرت آغاز میشود در کجاست؟ طبیعت بشری در جستجوی راحت و فراغت است و سامان و قرار میطلبد. یاران! سخن از اهل فسق و بندگان لذت نیست، سخن از آنان است که اسلام آوردهاند اما در جستجوی حقیقت ایمان نیستند. کنج فراغتی و رزقی مکفی... دلخوش به نمازی غراب وار و دعایی که بر زبان میگذرد اما ریشهاش در دل نیست، در باد است. در جستجوی مأمنی که او را از مکر خدا پناه دهد؛ در جستجوی غفلت کدهای که او را از ابتلائات ایمانی ایمن سازد، غافل که خانه غفلت پوشالی است و ابتلائات دهر، طوفانی است که صخرههای بلند را نیز خرد میکند و در مسیر درهها آن همه میغلتاند تا پیوسته به خاک شود. اگر کشاکش ابتلائات است که مرد میسازد، پس یاران، دل از سامان برکنیم و روی به راه نهیم. بگذار عبداللهبنعمر ما را از عاقبت کار بترساند. اگر رسم مردانگی سرباختن است، ما نیز چون سیدالشهدا او را پاسخ خواهیم گفت که: «ای پدر عبدالرحمن، آیا ندانستهای که از نشانههای حقارت دنیا در نزد حق این است که سر مبارک یحیی بن زکریا را برای زنی روسپی از قوم بنی اسرائیل پیشکش برند؟ آیا نمیدانی که بر بنی اسرائیل زمانی گذشت که مابین طلوع فجر و طلوع شمس هفتاد پیامبر را کشتند و آنگاه در بازارهایشان به خرید و فروش مینشستند، آن سان که گویی هیچ چیز رخ نداده است! و خدا نیز ایشان را تا روز مؤاخذه مهلت داد» اما وای از آن مؤاخذهای که خداوند خود اینچنیناش توصیف کرده است: اخذ عزیز مقتدر.
آه یاران! اگر در این دنیای وارونه، رسم مردانگی این است که سر بریده مردان را در تشت طلا نهند و به روسپیان هدیه کنند... بگذار اینچنین باشد. این دنیا و این سر ما!