ای پارههای زخم فراوان به پیکرت
ما را ببر به مشرق آیینه گسترت
خون از نگاه تشنهی گل شعله میکشد
داغ است بیقراری گلهای پرپرت
با من بگو چگونه در آن «برزخ کبود»
دیدند زینبیّ و نکردند باورت؟!
من از گلوی رود شنیدم که آفتاب
میسوزد از خجالت دست برادرت
یک کوفه میدوم، به صدایت نمیرسم
یعنی شکستهاند دو بال کبوترت
ما را ببخش، ما که در آنجا نبودهایم
ای امتداد زخم، به پهلوی مادرت!
شاعر: محسن احمدی
اى تاریخ!
مردی که هزار و سیصد سال پیش، نیمه شبهای پنهانی از شهر بیرون میآمد و در نخلستانهای حومه تنها میگریست و چون فریاد بر سینهاش میکوفت و در حلقومش گره میخورد و راه نفس را بر او میگرفت از بیم گوشهای پست سر در حلقوم چاه میکرد و عقدهها را آزادانه میگشود و دردها را در چاه میریخت و آسوده میشد، و همچون مرغکی که از آشیانش و از میان جوجکانش برگردد، با چینهدان خالی باز برای دانه چیدن، دانهی درد چیدن، به شهر ملعون خلیفه برمیگشت. هنوز هم تنها است.
ماه، این تماشاچی بیدرد و بیروح که بر پشت بام آسمان نخلستانهای مدینه مرد را با چشمان سرد و نگاه بیتفاوتش مینگریست، آسمان، این سنگ سنگین آسیایی که بر سر انسان میگردد و خرد میکند و هر دانهای که بزرگتر و سختتر است، زودتر و وحشیانهتر میشکند و له میکند همچنان مینگرد، همچنان مینگرد، و علی را در نخلستانهای تاریخ، در میان کوچه باغهای هر سال و در باغهای هر شهر تنها میبیند.
اکنون دیگر کسی به علی دشنام نمیدهد، نامش را همراه نام خدا و محمد بر مناره معبد اعلام میکند و علی که همواره صدای اذان خلیفه را بر این مناره میشنیده است، اکنون میبیند و هر صبح و ظهر و غروب و شامگاهی نام خویش را از لبان مناره معبد خدا میشنود.
و تاریخ با شگفتگی چشم بر این مناره دوخته است، باور نمیکند، چگونه مناره مسجدی که در چنگ خلیفه است شب و روز، در قلب شهر، بر سر خلق و در زیر گنبد نیلگون آسمان فریاد میزند: من گواهی میدهم که علی مولای من، پیشوای من، حجت خدا و امیر بر حق اهل ایمان است. آیا علی پیروز شده است؟
تاریخ چرا لبهایت را به افسوس میگزی؟ چرا بر چهرهات ناگهان سایه سنگین اندوهی تیره نشست؟ مگر صدای مسجد را نمیشنوی؟ هر صبح و ظهر و مغرب و شام نمیبینی که لبهای مناره معبد با نام علی باز میشود. موذن را نمیبینی که به نام علی که میرسد چگونه از دل فریاد میکشد چنانکه مناره مسجد، و در و دیوار مسجد به لرزه میافتد؟ نمیبینی که نام علی از عمق محراب مسجد برمیخیزد و در حلقوم مناره میپیچد و در فضا پخش میشود؟
اما تو مرددی تاریخ؟
بگو؟ تو بگو که بهتر از هر کسی بر این سرگذشت دردناک آگاهی.
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ (1)
وَمَا أَدْرَاکَ مَا لَیْلَةُ الْقَدْرِ (2)
لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِّنْ أَلْفِ شَهْرٍ (3)
تَنَزَّلُ الْمَلَائِکَةُ وَالرُّوحُ فِیهَا بِإِذْنِ رَبِّهِم مِّن کُلِّ أَمْرٍ (4)
سَلَامٌ هِیَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ (5)
ما «آن» را فرود آوردیم در شب قدر. و چه میدانی که شب قدر چیست؟ شب قدر از هزار ماه برتر است. فرشتگان و آن روح در این شب فرود میآیند به اذن خداوندشان از هر سو. سلام بر این شب تا آنگاه که چشمه خورشید ناگهان میشکافد!
و تاریخ قبرستانی است طولانی و تاریک، ساکت و غمناک، قرنها از پس قرنها همه تهی و همه سرد، مرگبار و سیاه، و نسلها در پی نسلها، همه تکرارى و همه تقلیدى، و زندگیها، اندیشهها و آرمانها همه سنتی و موروثی، فرهنگ و تمدن و هنر و ایمان همه مرده ریگ!
ناگاه در ظلمت افسرده و راکد شبی از این شبهاى پیوسته، آشوبى، لرزهاى، تکان و تپشی که همه چیز را بر میشورد و همه خوابها را برمیآشوبد و نیمه سقفها را فرو میریزد. انقلابی در عمق جانها و جوششی در قلب وجدانهای رام و آرام، درد و رنج و حیات و حرکت و وحشت و تلاش و درگیری و جهد و جهاد عشق و عصیان و ویرانگری و آرمان و تعهد، ایمان و ایثار! نشانههایی از یک «تولد بزرگ»، شبی آبستن یک مسیح، اسارتی زاینده یک نجات! همه جا، ناگهان «حیات و حرکت»، آغاز یک زندگی دیگر، پیداست که فرشتگان خدا همراه آن «روح» در این شب به زمین، به سرزمین، به این قبرستان تیره و تباه که در آن انسانها، همه اسکلت شدهاند، فرود آمدهاند.
این شب قدر است.
شب سرنوشت، شب ارزش، شب تقدیر یک انسان نو، آغاز فردایی که تاریخی نو را بنیاد میکند. این شب از هزار ماه برتر است، شب مشعرى است که صبح عید قربان را در پی دارد و سنگباران پرشکوه آن سه پایگاه ابلیسی را! شب سیاهی که در کنار دروازه منى است، سرزمین عشق و ایثار و قربانی و پیروزى!
و تاریخ همه این ماههاى مکرر است، ماههایی همه مکرر یکدیگر، سالهایی تهی و عقیم، قرنهایی که هیچ چیز نمیآفرینند، هیچ پیامی بر لب ندارند، تنها میگذرند و پیر میکنند و همین و در این صف طولانی و خاموش، هر از چندى شبی پدیدار میگردد که تاریخ میسازد، که انسان نو میآفریند و شبی که باران فرشتگان خدایی باریدن میگیرد، شبی که آن روح در کالبد زمان میدمد، شب قدر!
شبی که از هزار ماه برتر است، آنچنانکه بیست و چند سال بعثت محمد، از بیست و چند قرن تاریخ ما برتر بود. سالهایی که آن «روح» بر ملتی و نسلى فرود میآید از هزار سال تاریخ وى برتر است. و اکنون، براندام این اسلام اسلکت شده، بر گور این نسل مدفون و بر قبرستان خاموش ما، نه آن روح فرود آمده است، سیاهی و ظلمت و وحشت شب هست، اما شب قدر؟
شبى که باران فرو مىبارد، هر قطرهاش فرشتهای است که بر این کویر خشک و تافته، در کام دانهاى، بوته خشکی و درخت سوختهاى و جان عطشناک مزرعهاى فرو مىافتد و رویش و خرمی و باغ و گل سرخ را نوید مىدهد. چه جهل زشتی است در این شب قدر بودن و در زیر این باران ماندن و قطرهاى از آن بر پوست تن و پیشانی و لب و چشم خویش حس نکردن، خشک و غبار آلود زیستن و مردن! هرکسى یک تاریخ است. عمر، تاریخ هر انسانی است و در این تاریخ کوتاه فردى، که ماهها همه تکرارى و سرد و بىمعنى مىگذرد، گاه شب قدرى هست و در آن از همهی افقهای وجودی آدمی فرشته میبارد و آن روح، روحالقدس، جبرئیل پیامآور خدایی بر تو نازل میشود و آنگاه بعثتى، رسالتى، و براى ابلاغ، از انزواى زندگى و اعتکاف تفکر و عبادت و خلوت فراغت و بلندى کوه فردیت خویش به سراغ خلق فرود آمدنی و آنگاه، درگیرى و پیکار و رنج و تلاش و هجرت و جهاد و ایثار خویش به پیام!
که پس از خاتمیت، پیامبری نیست، اما «هرآگاهی وارث پیامبران است»! آن «روح» اکنون فرود آمده است، در«شب قدر» به سر میبریم. سالها، سالهای شب قدر است، در این شبی که جهان ما را در کام خود فرو برده است و آسمان ما را سیاه کرده است، باران غیبی باریدن گرفته است، گوش بدهید، زمزمه نرم و خوش آهنگ آن را میشنوید، حتی صدای روییدن گیاهان را در شب این کویر مىتوان شنید.
سلام بر این شب، شب قدر، شبی که از هزار ماه، از هزار سال و هزار قرن برتر است، سلام، سلام، سلام، ... تا آن لحظه که خورشید قلب این سنگستان را بناگاه بشکافد، گل سرخ فلق برلبهاى فسرده این افق بشکفد و نهر آفتاب بر زمین تیره ما ... و بر ضمیر تباه ما نیز جارى گردد. تا صبح بر این شب سلام!
برگرفته از: خودسازى انقلابى مجموعه آثار ۲ دکتر علی شریعتی1
اجتماع حسینیان اردبیل با تجمع دهها هزار نفر در سوگ سالار شهیدان و یاران و انصارش برگزار گردید. روز تاسوعا اجتماع بزرگ حسینیان اردبیل علاوه بر رادیو اردبیل و شبکه استانی سبلان، از شبکههای مختلف سراسری و برون مرزی صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران نیز به طور زنده پخش شد. شبکههای 1، 2، 3، 4، تهران، خبر، شبکه جهانی جام جم، سحر، پرس تی وی، العالم و کوثر عزاداری باشکوه مردم اردبیل را در تاسوعای حسینی به صورت زنده پوشش دادند. در این مراسم پنج تن از مداحان در سوگ شهدای کربلا مرثیهخوانی کرده و شاعران اهل بیت نیز به شعرخوانی پرداختند.
فریادهای «لبیک یا حسین»، «لبیک یا ابوالفضل»، «لبیک یا زینب» از سوی عاشقان اهل بیت در این اجتماع عظیم بلند شده و عزاداران حسینی اقدام موهن تکفیریها در اساعه ادب به مرقد مطهر حضرت زینب کبری(س) را محکوم کردند.
همچنین در بزرگداشت تاسوعای حسینی اجتماع بزرگ عزاداران حسینی در سایر شهرستانهای استان شامل: نمین، کوثر، مشگینشهر، نیر و پارسآباد مغان نیز برگزار شد.
در ادامه تاسوعای حسینی و در اغلب شهرستانهای استان اردبیل حرکت دستههای عزاداری به شیوه سنتی در خیابان و معابر برپا و عاشقان حسینی به عزاداری مشغول شدند.
مراسم پخش و روشن نمودن شمع در مساجد اردبیل دارای سابقهی دیرینهای است که در این سرزمین مقدس و کهن در روزهای تاسوعای هر سال برپا میشود. در این آئین که بعد از نماز ظهر آغاز شده و تا پاسی از شب ادامه دارد مردم حسینی و عاشق ابوالفضل العباس(ع) در اردبیل در حالیکه 41 شمع در دست گرفتهاند با گذر از محلات سنتی و تاریخی اردبیل و سرکشی به 41 مسجد این شمعها را به یاد 41 منزلگاه تاریک حضرت سیدالشهدا(ع) در رسیدن به کربلا روشن میکنند تا در روز تاسوعای حسینی با علمدار کربلا و کاروان نینوا هم نوایی کنند.
عزاداران اردبیلی به شکل انفرادی؛ خانوادگی و یا به صورت گروهی و در قالب دستههایی که متشکل از اهالی هر محله است در مراسم پخش و روشن نمودن شمع شرکت مینمایند. این مراسم در زبان محلی به نام «شام پایلاماق» مرسوم و معمول است.
افراد درحالیکه شمعهای خاموش را در دست دارند شعار میدهند: «حسن شهید، حسین شهید، اکبر شهید، اصغر شهید»، « وای حسن، وای حسین، الدخیل یا ابوالفضل» و... از خداوند طلب رحمت و مغفرت نموده به مکان مخصوصی که در راهرو و یا در فضای بیرون از مساجد و مقابل درب ورودی قرار گرفتهاند وارد میشوند و سلام و صلوات بر خاندان نبوی و نیز شهیدان عاشورا، هر کدام یک شمع روشن مینمایند.
این مراسم توسط برخی از عزاداران با پای پیاده انجام میشود و عزاداران 41 مسجد را که در محلههای گوناگون شهر و گاهی در مسافت طولانی از هم قرار دارند میپیمایند. در میان عزادارانی که شمع پخش و روشن مینمایند گاهی نوجوانان؛ جوانان سالخوردگان و... مشاهده میشوند که با پای برهنه و بدون جوراب و کفش مسیرهای بین مساجد را در سرما و گرما میپیمایند.
غروب تاسوعا در اردبیل حال و هوای خاصی پیدا مینماید و بسیاری از دستههای عزاداری پس از چندین ساعت شرکت در مراسم عزاداری و پخش شمع در مساجد گوناگون شهر درحالی به محلههای خودشان باز میگردند که هر کدام شمعی روشن در دست دارند و رجزها و شعارهای مذهبی در وصف شجاعتها و ایثارگریهای حضرت اباعبدالله الحسین(ع) و ماه منیر بنیهاشم حضرت ابالفضل العباس(ع) سر میدهند.
یاتما قانلی قتلگهده دور گیدهک خیامه قارداش
تپراقا دوشوب عمامون پرچمون قولون سو مشکون
گوزلرونده قان اولوبدور باشوین قانیلا اشکون
کشتگان راه قرآن سربهسر چکله رشکون
یتمیبدو هیچ شهیدون شانی بو مقامه قارداش
باشوه سنون عمودی اندرن زماندا دشمن
ابتدا منیم بلیمی سندیروب عمود آهن
بو یارالی باشون اوسته خم قدیله آغلارام من
یوخدو قامت خمیله طاقتیم قیامه قارداش
تندن اللرون سالانلار فرصت اللره سالوبلار
من یارالی باشون اوسته آغلادوقجا کام آلولّار
قدیمی گوروب خمیده شاد اولولّار اَل چالولّار
فُرصت جفا یتوبدور لشکر ظلامه قارداش
عرش زینیدن دوشوبسن تپراقا شکسته شهپر
قامت بلند سروون گل کیمی اولوبدو پرپر
بسکی پاره پاره اولموش آئینه کیمی بو پیکر
ممکن اولمیور جنازون حمل اولا خیامه قارداش
شاعر: استاد ناصر اردبیلی
تاپا بیر یارالی یارالینی
گوره قارداشین توکه گوز یاشی
اویادا وفالی یارالینی
باجیسندان ایستدی مرکبین
سسینی آلاندا وزیرینون
قدمین رکابه قویاندا شه
علمین گورردی امیرینون
یخلوب گیدینجه علم یره
ایتوروبدی ردّینی شیرینون
نه اوقانلی پرچمینی گورور
نه ده مشگی خالی یارالینی
نهقدر که سسلور اَخا اَخا
ایشیده دوباره صداسینی
کمک ایتدی فاطمه ناگهان
تاپوپ انکساریله قارداشین
ایکی قول یول اوسته گوروب اَوَل
الیوب عذارینه گوز یاشین
دالسیجا هی دولانوب تاپا
کسوگ اللرین یارالی باشین
نه گوروب او قوللاریلان بیر آز
یخلوب آرالی یارالینی
گوتوروبدی باشدان عمامهسین
دیدی ای همای شرف دانیش
گورورم بیر آز رمقون قالور
ایلمه بو وقتی تلف دانیش
بلورم دالونجا آنام گلوب
آپارور بهشته طرف دانیش
چاغورار جنانه جهانیدن
بلی ذوالجلالی یارالینی
بودا فضل حقدی که ایستدی
چخا یاددان اکبریمون غمی
ایله یانمادیم غم اکبره
بو غمیله داغلادی سینمی
دور ایاقه خیمیه بیر گیدهک
گوزی یولدا قویما رقیمی
گوره بلکه گوزلمیه قیزیم
داخی ماه و سالی یارالینی
دونه داشه تخم وفا اگر
هر اورکده حاصله گلمسه
قزلون عیارینی کیم بلر
محکی مقابله گلمسه
غم و غصه بلبلی لال ایدر
گل اگر گولوب دله گلمسه
ایله ذوقیلن گتوروب دله
او شهون وصالی یارالینی
دیدی ای مراد مسیح دم
نفس مقدسی کیمیا
نچه ایلدی تشنه، مریدوم
بله خالصانه و بی ریا
الوی چک ایندی بو گوزلره
سن ای عالمون گوزینه ضیا
سنی یوخسا گورمسه ئولدورر
بو اسفلی حالی یارالینی
نیه ایندی سندن اورک سوزین
ایلیوم نهان گیدورم حسین
منی ئوز خجالتیم ئولدورر
اورگیمده قان گیدورم حسین
ئولورم وفالی رقیهدن
ایله ناگران گیدورم حسین
سو دینده هر دم اوتاندیرور
حرمون مارالی یارالینی
شاعر: استاد رحیم منزوی اردبیلی
دوباره زورق اندیشهام به آب افتاد
دل عطش زدهام عارفانه فال گرفت
به کام تشنه لبان قرعهی شراب افتاد
هزار نکتهی ناگفته در نگاهم ماند
چرا که پرسش دل باز بیجواب افتاد
تمام زندگیام فصل دل سپردن بود
روایت غم او چون که در کتاب افتاد
«نماز شام غریبان که گریه شد آغاز»
به روز واقعه از چهرهها نقاب افتاد
گلوی تشنهی خورشید از عطش میسوخت
دمی که پیکر سردار از رکاب افتاد
ز شور عشق که همراه کاروان میرفت
به کاخ شب زدگان آتش مذاب افتاد
به گل نشست کف پای پنج اقیانوس
ز هشت گوشهی هفت آسمان شهاب افتاد
قسم به عشق که برتر ز باور من بود
سری که سایهی او زیر آفتاب افتاد
شعر: فریدون شمس
به راه بادیهی عشق، آشناست، حسین
ببین که در پی قربان شدن به تیغ ستم
چو نخل سر زده از باغ کربلاست، حسین
به نالههای غریبانه مویه کُن چون نی
ز نای سینه که در بند نینواست، حسین
به قامتی شرفآموز آسمان بلند
ستاده در بر شمشیر کینه راست، حسین
دریغ و درد، که از داغ یاوران طریق
شکسته خاطر، با قامتی دو تاست، حسین
چو آسمان، تنش آزین به گُل ستارهی زخم
چو خفته صید، به نیزار نیزههاست حسین
به راه دوست گذشت از جهان و جان بنگر
به استقامت و ایثار، تا کجاست حسین
رها ز رنگ تعلق، به ملک استغنا
رضا به دادهی حق داده و رضاست حسین
چو شیر شرزه، شکار افکن است و دشمنسوز
به کارزار، همانند مرتضی است حسین
خدای را، مشو از موج حادثات ملول
که در سفینهی تقدیر، ناخداست حسین
به خون پاک شهیدان کربلا سوگند
که در حریم وفا رحمت خداست حسین
شعر: مشفق کاشانی
جار میزند جانم جای جای زخمت را
هر چه میروم انگار نیست خط پایانی
یا که من نمیبینم انتهای زخمت را
شعله شعله میسوزم دجله دجله میگریم
بوسه میزنم ای ماه رد پای زخمت را
گر نبودم آن لحظه در صفوف یارانت
میزنم ولی فریاد ماجرای زخمت را
روی شانهی باور میبرم به هر سنگر
هم لهیب پیغامت هم صدای زخمت را
ای بهار ایمانم در غم تو چشمانم
لخته لخته میبارد پارههای زخمت را
در غدیر اگر افشاند بذر سرخ عاشورا
دیده بود از اول عشق کربلای زخمت را
شعر: سیمیندخت وحیدی
هنوز میشنوم هق هق صدایت را
صدای آن نفس درد آشنایت را
نبردهاند ز خاطر، نه آسمان، نه زمین
هنوز بغض نفسگیر نالههایت را
هنوز هم شب و ماه و ستاره میگردند
به کوچه کوچهی تاریخ، ردّ پایت را
هنوز هم سحر و نخل و چاه، دلتنگاند
شمیم عطر دلانگیز ربّنایت را
شنیدهاند در انبوه بیخیالیها
تمام چفت در خانهها صدایت را
کدام کوچه در این شهر خواب ماند و ندید
به دوش خستهی تو کیسهی غذایت را
تو کیستی که ندیدهست هیچ مخلوقی
نه ابتدایت را و نه انتهایت را
تو ناشناسترین آیهای که دست خدا
فراتر از ابدیت نهاد پایت را
تو آن نماز پذیرفتهای به درگه دوست
که ناامید نکردی ز خود گدایت را
کدام قلّهی سرکش به سجده سر ننهاد
شکوه جذبهی پیچیده در ردایت را
در این غروب مه آلود بیخدایی و کفر
بپاش بر تن سرد زمین، دعایت را
بیا کمیل بخوان تا دمی دهم پرواز
کبوتر دل سرگشته در هوایت را
در این همیشه که پابند توست هستی من
به عالمی ندهم عشق بیفنایت را
چه قدر واژه که آوردم و ندانستم
زبان ندارم از این بیشتر ثنایت را
شاعر: عباس شاهزیدی(خروش)
از سه نسبت حضرت زهرا عزیز
نور چشم رحمة للعالمین
آن امام اولین و آخرین
آنکه جان در پیکر گیتی دمید
روزگار تازه آئین آفرید
بانوی آن تاجدار «هل اتی»
مرتضی مشکل گشا شیر خدا
پادشاه و کلبهئی ایوان او
یک حسام و یک زره سامان او
مادر آن مرکز پرگار عشق
مادر آن کاروان سالار عشق
آن یکی شمع شبستان حرم
حافظ جمعیت خیرالامم
تا نشیند آتش پیکار و کین
پشت پا زد بر سر تاج و نگین
وان دگر مولای ابرار جهان
قوت بازوی احرار جهان
در نوای زندگی سوز از حسین
اهل حق حریت آموز از حسین
سیرت فرزندها از امهات
جوهر صدق و صفا از امهات
مزرع تسلیم را حاصل بتول
مادران را اسوهی کامل بتول
بهر محتاجی دلش آنگونه سوخت
با یهودی چادر خود را فروخت
نوری و هم آتشی فرمانبرش
گم رضایش در رضای شوهرش
آن ادب پروردهِی صبر و رضا
آسیا گردان و لب قرآن سرا
گریههای او ز بالین بینیاز
گوهر افشاندی بهدامان نماز
اشک او بر چید جبریل از زمین
همچو شبنم ریخت بر عرش برین
رشتهی آئین حق زنجیر پاست
پاس فرمان جناب مصطفی است
ورنه گرد تربتش گردیدمی
سجدهها بر خاک او پاشیدمی
اقبال لاهوری، رموز بیخودی
رسول خدا صلى الله علیه و آله:
براى هر چیزى زکاتى است و زکات بدنها روزه است
حلول ماه مبارک رمضان مبارک باد
اگر تنهاترین تنهایان شوم، باز خدا هست
او جانشین همه نداشتن هاست
نفرینها و آفرینها بیثمر است
اگر تمامی خلق گرگهای هار شوند
و از آسمان هول و کینه بر سرم بارد
تو مهربان جاودان آسیب ناپذیر من هستی
ای پناهگاه ابدی
تو میتوانی جانشین همهی بیپناهیها شوی
یادش گرامی و روحش شاد
سوم شعبان، ولادت فرخنده مهتر جوانان بهشت و آموزگار شهادت،
حضرت حسین بن علی علیه السلام
مبارک و خجسته باد.
سکان زمین و آسمان است علی
سلطان همه جهانیان است علی
گلواژهی منشق از علی اعلاست
سرچشمهی فیض بیکران است علی
میلاد مظهر علم، عزت، عدالت، سخاوت و شجاعت، اسدالله الغالب، علی بن ابیطالب(ع)،
مبارک باد.
هر که پیمان با هوالموجود بست
گردنش از بند هر معبود رست
مؤمن از عشق است و عشق از مؤمنست
عشق را ناممکن ما ممکن است
عقل سفاک است و او سفاکتر
پاکتر چالاکتر بیباکتر
عقل در پیچاک اسباب و علل
عشق چوگان باز میدان عمل
عشق صید از زور بازو افکند
عقل مکار است و دامی میزند
عقل را سرمایه از بیم و شک است
عشق را عزم و یقین لاینفک است
آن کند تعمیر تا ویران کند
این کند ویران که آبادان کند
عقل چون باد است ارزان در جهان
عشق کمیاب و بهای او گران
عقل محکم از اساس چون و چند
عشق عریان از لباس چون و چند
عقل میگوید که خود را پیش کن
عشق گوید امتحان خویش کن
عقل با غیر آشنا از اکتساب
عشق از فضل است و با خود در حساب
عقل گوید شاد شو آباد شو
عشق گوید بنده شو آزاد شو
عشق را آرام جان حریت است
ناقهاش را ساربان حریت است
آن شنیدستی که هنگام نبرد
عشق با عقل هوس پرور چه کرد
آن امام عاشقان پور بتول
سرو آزادی ز بستان رسول
الله الله بای بسم الله پدر
معنی ذبح عظیم آمد پسر
بهر آن شهزادهی خیر الملل
دوش ختم المرسلین نعم الجمل
سرخ رو عشق غیور از خون او
شوخی این مصرع از مضمون او
در میان امت ان کیوان جناب
همچو حرف قل هو الله در کتاب
موسی و فرعون و شبیر و یزید
این دو قوت از حیات آید پدید
زنده حق از قوت شبیری است
باطل آخر داغ حسرت میری است
چون خلافت رشته از قرآن گسیخت
حریت را زهر اندر کام ریخت
خاست آن سر جلوهی خیرالامم
چون سحاب قبله باران در قدم
بر زمین کربلا بارید و رفت
لاله در ویرانهها کارید و رفت
تا قیامت قطع استبداد کرد
موج خون او چمن ایجاد کرد
بهر حق در خاک و خون غلتیده است
پس بنای لااله گردیده است
مدعایش سلطنت بودی اگر
خود نکردی با چنین سامان سفر
دشمنان چون ریگ صحرا لاتعد
دوستان او به یزدان هم عدد
سر ابراهیم و اسمعیل بود
یعنی آن اجمال را تفصیل بود
عزم او چون کوهساران استوار
پایدار و تند سیر و کامگار
تیغ بهر عزت دین است و بس
مقصد او حفظ آئین است و بس
ماسوی الله را مسلمان بنده نیست
پیش فرعونی سرش افکنده نیست
خون او تفسیر این اسرار کرد
ملت خوابیده را بیدار کرد
تیغ لا چون از میان بیرون کشید
از رگ ارباب باطل خون کشید
نقش الا الله بر صحرا نوشت
سطر عنوان نجات ما نوشت
رمز قرآن از حسین آموختیم
ز آتش او شعلهها اندوختیم
شوکت شام و فر بغداد رفت
سطوت غرناطه هم از یاد رفت
تار ما از زخمهاش لرزان هنوز
تازه از تکبیر او ایمان هنوز
ای صبا ای پیک دور افتادگان
اشک ما بر خاک پاک او رسان
اقبال لاهوری، رموز بیخودی
دل خورشید محک داشت؟ نداشت!
یا به او آینه شک داشت؟ نداشت!
آسمانی که فلک میبخشید احتیاجی به فدک داشت؟ نداشت!
غیر دیوار و در و آوارش، شانهی وحی کمک داشت؟ نداشت!
مردم شهر به هم میگفتند در این خانه ترک داشت؟ نداشت!
شب شد و آینهی ماه شکست! دست این مرد نمک داشت؟ نداشت!
تو بپرس از دل پرخون غمت! چهرهی یاس کتک داشت؟ نداشت! نداشت! نداشت! ...
ماه من چهره برافروز که آمد شب عید
عید بر چهرهی چون ماه تو میباید دید
نوبت سال کهن با غم دیرینــه گذشت
سال نو با طرب و غلغله و شوق دمید
سال نو مبارک