یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضـو در کوچهی لیلا نشست
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فـارغ از جام الستش کـرده بود
سجدهای زد بر لب درگاه او
پُر ز لیلا شد دل پر آه او
گفت یا رب از چه خوارم کردهای
بر صلیب عشق دارم کردهای
جام لیلا را به دستم دادهای
واندر این بازی شکستم دادهای
نشتر عشقش به جانم میزنی
دردم از لیـلاسـت آنم میزنی
خستهام زین عشق، دل خونم نکن
من که مجنونم تو مجنونم نکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو ... من نیستم
گفت ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پنهان و پیدایت منم
سالها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی
عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یکجا باختم
کردمت آوارهی صـحرا نشد
گفتم عاقل میشوی اما نشد
سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا بر نیامد از لبت
روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی
مطمئن بودم به من سر میزنی
در حریم خانهام در میزنی
حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بیقرارت کرده بود
مرد راهش باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم
شاعر: مرتضی عبدالهی
آل عمران: 38
رَبِّ هَبْ لِی مِن لَّدُنْکَ ذُرِّیَّةً طَیِّبَةً إِنَّکَ سَمِیعُ الدُّعَاء
ترجمه فارسی: ای پروردگار من، مرا از جانب خود فرزندی پاکیزه عطا کن، همانا که تو دعا را میشنوی.
تورکجه: تانریم! ئوز طرفوندن صالح اولاد منه وئرگینن کی دعانی ائشیدن و مستجاب ائدن سنسن.
ز رحمت خدایا در این سرنوشت
به من بخش اولاد نیکو سرشت
همانا تو هستی سمیع الدعا
دعای مرا هم اجابت نما
تفسیر: زکریا و مریم
این آیات گوشهاى از زندگى پیامبر الهى، زکریا را در ارتباط با خداست. همسر زکریا و مادر مریم خواهر یکدیگر بودند و اتفاقاً هر دو در آغاز، نازا و عقیم بودند، هنگامى که مادر مریم از لطف پروردگار، صاحب چنین فرزند شایستهاى شد و زکریا اخلاص و سایر ویژگیهاى شگفتآور او را دید، آرزو کرد که او هم صاحب فرزندى پاک و باتقوا همچون مریم شود، فرزندى که چهرهاش آیت و عظمت خداوند گردد، و با اینکه سالیان درازى از عمر او و همسرش گذشته بود، و از نظر معیارهاى طبیعى بسیار بعید به نظر مىرسید که صاحب فرزندى شود، ولى ایمان به قدرت پروردگار و مشاهده وجود میوههاى تازه در غیر فصل، در کنار محراب عبادت مریم، قلب او را لبریز از امید ساخت که شاید در فصل پیرى، میوه فرزند بر شاخسار وجودش آشکار شود، به همین دلیل هنگامى که مشغول نیایش بود از خداوند تقاضاى فرزند کرد، و آنگونه که قرآن در نخستین آیه فوق مىگوید: در این هنگام زکریا پروردگار خویش را خواند و گفت: پروردگارا! فرزند پاکیزهاى از سوى خودت به من(نیز) عطا فرما که تو دعا را مىشنوى و اجابت مىکنى(هنالک دعا زکریا ربه قال رب هب لى من لدنک ذریة طیبة انک سمیع الدعاء). در این موقع فرشتگان به هنگامى که او در محراب ایستاده و مشغول نیایش بود، وى را صدا زدند که خداوند تو را به یحیى بشارت مىدهد، درحالىکه کلمه خدا(حضرت مسیح) را تصدیق مىکند و آقا و رهبر خواهد بود، و از هوى و هوس بر کنار و پیامبرى از صالحان است(فنادته الملائکة و هو قائم یصلى فى المحراب ان الله یبشرک بیحیى مصدقا بکلمة من الله و سیدا و حصورا و نبیا من الصالحین).
نه تنها خداوند اجابت دعاى او را به وسیله فرشتگان خبر داد، بلکه پنج وصف از اوصاف این فرزند پاکیزه را بیان داشت: نخست اینکه او به «کلمة من الله» حضرت مسیح(علیهالسلام) ایمان مىآورد، و با ایمان و حمایت از او سبب تقویت مسیح(علیهالسلام) مىگردد(توجه داشته باشید که منظور از کلمة در اینجا به قرینه آیه 45 همین سوره و 171 سوره نساء، حضرت مسیح(علیهالسلام) است).
همانگونه که در تاریخ آمده است، یحیى شش ماه از عیسى(علیهالسلام) بزرگتر بود و نخستین کسى بود که نبوت او را تصدیق کرد و به سوى او دعوت نمود، و چون در میان مردم به زهد و پاکدامنى، اشتهار تام داشت گرایش او به مسیح اثر عمیقى در توجه مردم به او گذاشت.
دوم اینکه او مقام سیادت و رهبرى از نظر علم و عمل خواهد داشت و سوم اینکه او خود را از هوى و هوسهاى سرکش و آلودگى به دنیاپرستى حفظ مىکند، این معنى از واژه«حصورا» استفاده مىشود. واژه حصور از حصر به معنى حبس گرفته شده است، در اینجا به معنى کسى است که خود را از هوى و هوس، منع کرده است، این واژه گاه به معنى کسى که خوددارى از ازدواج مىکند نیز آمده به همین دلیل جمعى از مفسران آن را به همین معنى تفسیر کردهاند، و در پارهاى از روایات نیز به آن اشاره شده است.
چهارم و پنجم اینکه او پیامبر بزرگى خواهد بود(توجه داشته باشید که نبیا به صورت نکره آمده که در اینجا براى عظمت است) و از صالحان و شایستگان خواهد بود.
آل عمران: 16
رَبَّنَا إِنَّنَا آمَنَّا فَاغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ
ترجمه فارسی: پروردگارا، ما به تو ایمان آوردیم، گناهان ما را بیامرز و ما را از عذاب آتش حفظ کن.
تورکجه: تانریم! بیز ایمان گتیردیک، بیزیم گناهلاریمیزی باغیشلا و بیزلری جهنم اوتونون عذابیندان اوزاک ائله.
کسانی که گویند با کبریا
که ماییم مومن به تو ای خدا
ببخشا گناهان ما ای غفور
ز سوزنده آتش نگهدار دور
تفسیر:درخواست غفران الهی
با توجه به آنچه در آیه قبل درباره اشیاء مورد علاقه انسان در زندگى دنیا آمده بود در یک مقایسه، اشاره به مواهب فوقالعاده خداوند در جهان آخرت و بالاخره قوس صعودى تکامل انسان کرده، مىفرماید: بگو: آیا شما را از چیزى آگاه کنم که از این(سرمایههاى مادى) بهتر است(قل اونبئکم بخیر من ذلکم). سپس به شرح آن پرداخته، مىافزاید: براى کسانى که تقوا پیشه کردهاند در نزد پروردگارشان باغهایى از بهشت است که نهرها از زیر درختانش جارى است، همیشه در آن خواهند بود، و همسرانى پاکیزه و(از همه بالاتر) خشنودى خداوند نصیب آنها مىشود، و خدا به بندگان بینا است(للذین اتقوا عند ربهم جنات تجرى من تحتها الانهار خالدین فیها و ازواج مطهرة و رضوان من الله و الله بصیر بالعباد).
آرى این باغهاى بهشتى بر خلاف غالب باغهاى این جهان، هرگز آب روان از پاى درختانش قطع نمىشود. و برخلاف مواهب مادى این جهان که بسیار زودگذر و ناپایدار است جاودانى و ابدى است. همسران آن جهان، برخلاف بسیارى از زیبا رویان این جهان هیچ نقطه تاریک و منفى در جسم و جان آنها نیست و از هر عیب و نقصى پاک و پاکیزهاند همه اینها در یک طرف، و مساله خشنودى خداوند(رضوان من الله) که برترین نعمتهاى معنوى است یک طرف، آرى این نعمت معنوى ما فوق تصور نیز در انتظار مومنان پرهیزکار است.
در واقع قرآن مجید در این آیه، به افراد با ایمان اعلام مىکند که اگر به زندگى حلال دنیا قناعت کنند و از لذات نامشروع و هوسهاى سرکش و ظلم و ستم به دیگران به پرهیزند، خداوند لذاتى برتر و بالاتر در جهت مادى و معنوى که از هر گونه عیب و نقص پاک و پاکیزه است، نصیب آنها خواهد کرد.
در آیات بعدی(16 و 17) به معرفى بندگان پرهیزکار که در آیه 15 به آن اشاره شده بود پرداخته و شش صفت ممتاز براى آنها بر مىشمرد:
1- نخست اینکه: آنان با تمام دل و جان متوجه پروردگار خویشاند و ایمان قلب آنها را روشن ساخته و به همین دلیل در برابر اعمال خویش به شدت احساس مسئولیت مىکنند، مىفرماید: همان کسانى که مىگویند پروردگارا! ما ایمان آوردیم، گناهان ما را ببخش و ما را از عذاب آتش نگاهدار(الذین یقولون ربنا اننا آمنا فاغفر لنا ذنوبنا و قنا عذاب النار).
2- آنها که صبر و استقامت دارند و در برابر حوادث سخت که در مسیر اطاعت پروردگار پیش مىآید، و همچنین در برابر گناهان و به هنگام پیش آمدن شدائد و گرفتاریهاى فردى و اجتماعى، شکیبائى و ایستادگى به خرج مىدهند (الصابرین).
3- آنها که راستگو و درست کردارند و آنچه در باطن به آن معتقدند در ظاهر به آن عمل مىکنند و از نفاق و دروغ و تقلب و خیانت دورند(و الصادقین).
4- آنها که خاضع و فروتن هستند و در طریق بندگى و عبودیت خدا بر این کار مداومت دارند(و القانتین).
5- آنها که در راه خدا انفاق مىکنند نه تنها از اموال، بلکه از تمام مواهب مادى و معنوى که در اختیار دارند به نیازمندان مىبخشند(و المنفقین).
6- و آنها که سحرگاهان، استغفار و طلب آمرزش مىکنند(و المستغفرین بالاسحار).
در آن هنگام که چشمهاى غافلان و بیخبران در خواب است و غوغاى جهان مادى فرو نشسته و به همین دلیل حالت حضور قلب و توجه خاص به ارزشهاى اصیل در قلب مردان خدا زنده مىشود به پا مىخیزند و در پیشگاه با عظمتش سجده مىکنند و از گناهان خود آمرزش مىطلبند و محو انوار جلال کبریائى او مىشوند، و تمام ذرات وجودشان زمزمه توحید سر مىدهد، و همانگونه که با طلوع صبح، ظلمت شب برچیده مىشود و فیض عام پروردگار بر صفحه جهان مىنشیند، آنها نیز به دنبال زمزمههاى عاشقانه سحرگاهان همراه با طلوع صبح، پردههاى ظلمت غفلت و گناه از دلهایشان برچیده مىشود و انوار رحمت و مغفرت و معرفت الهى بر دلهایشان فرو مىنشیند.
آل عمران: 8
رَبَّنَا لاَ تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنَا وَهَبْ لَنَا مِن لَّدُنکَ رَحْمَةً إِنَّکَ أَنتَ الْوَهَّابُ
ترجمه فارسی: ای پروردگار ما، از آن پس که ما را هدایت کردی، دلهای ما را به باطل متمایل مساز، و رحمت خود را بر ما ارزانیدار، که تو بسیار بخشایندهای.
تورکجه: تانریم! بیزیم اورهک لری میزی هدایت ائدندن سونرا منحرف ائتمه و ئوز لطفوندن بیزه رحمت ائت، کی دوغوردان مینتسیز تک باغیشلیان سنسن.
خدایا ز بعد هدایت دگر
مگردان دل ما بر آیین شرّ
ز الطاف خاصت به ما کن نثار
که بسیار بخشندهای کردگار
تفسیر: رهائى از لغزشها
از آنجا که آیات متشابه و اسرار نهانى آن ممکن است لغزشگاهى براى افراد گردد، و از کوره این امتحان، سیه روى در آیند، راسخون در علم و اندیشمندان با ایمان، علاوه بر به کار گرفتن سرمایههاى علمى خود در فهم معنى این آیات به پروردگار خویش پناه مىبرند، و این آیه که از زبان راسخون در علم، مىباشد روشنگر این حقیقت است. آنها مىگویند: پروردگارا! دلهاى ما را بعد از آنکه ما را هدایت نمودى، منحرف مگردان، و از سوى خود رحمتى بر ما ببخش زیرا تو بسیار بخشندهاى.
بسیارند دانشمندانى که غرور علمى، آنان را از پاى در مىآورد و یا وسوسههاى شیاطین و هواى نفس آنها را به بیراههها مىکشاند، اینجا است که باید خود را به خدا سپرد و از او هدایت خواست. حتى در بعضى از روایات آمده است که شخص پیامبر اسلام(صلىالله علیه و آله و سلم) نیز خود را به خدا مىسپرد، و بسیار این دعا را تکرار میکرد: یا مقلب القلوب ثبت قلبى على دینک:اى کسى که دلها را مىگردانى قلب من را بر دین خودت ثابت بدار.
از آنجا که عقیده به معاد و توجه به روز رستاخیز از هر چیز براى کنترل امیال و هوسها مؤثرتر است، راسخون در علم به یاد آن روز مىافتند، و مىگویند: پروردگارا! تو مردم را در آن روزى که تردیدى در آن نیست جمع خواهى کرد زیرا خداوند از وعده خود تخلف نمىکند(ربنا انک جامع الناس لیوم لاریب فیه ان الله لا یخلف المیعاد). و به این ترتیب از هوى و هوسها و احساسات افراطى که موجب لغزش مىگردد خود را بر کنار مىدارند.
آرى این گونه افراد هستند که مىتوانند آیات خدا را آن چنان که هست بفهمند و از انحراف در امان بمانند(در حقیقت آیه اول اشاره به ایمان کامل آنها به مبدأ است، و آیه دوم اشاره به ایمان راسخ آنها به معاد).
بقره: 286
رَبَّنَا لاَ تُؤَاخِذْنَا إِن نَّسِینَا أَوْ أَخْطَأْنَا رَبَّنَا وَلاَ تَحْمِلْ عَلَیْنَا إِصْرًا کَمَا حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِینَ مِن قَبْلِنَا رَبَّنَا وَلاَ تُحَمِّلْنَا مَا لاَ طَاقَةَ لَنَا بِهِ وَاعْفُ عَنَّا وَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَآ أَنتَ مَوْلاَنَا فَانصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْکَافِرِینَ.
ترجمه فارسی: پروردگارا، اگر فراموش کردهایم یا خطایی کردهایم، ما را بازخواست مکن؛ پروردگارا، آنگونه که بر امتهای پیش از ما تکلیف گران نهادی، تکلیف گران بر ما منه و آنچه را که طاقت آن نداریم، بر ما تکلیف مکن، گناهان ما را ببخش و ما را بیامرز و بر ما رحمت آور؛ تو مولای ما هستی، پس ما را بر گروه کافران پیروز گردان.
تورکجه: تانریم! اگر یاددان چیخاردیپ یا خطا ادمیش اوساق بیزی سورقیا چکمه، تانریم! اوجورکی اسکی امت لره آغیر تکلیف وئرمیشدون، بیزه آغیر تکلیف وئرمه و منت قویوب هر نیه کی اونا طاقتمیز یوخدی بیزه تکلیف قیلما، گناهلاریمیزدان کچیپ و بیزلری باغیشلا و بیزه رحمت گتیر؛ سن بیزیم مولامیزسان، بیزی کافیرلره غالب ایله.
تفسیر: چند تقاضاى مهم
این آیه ناظر به کسانى است که از شنیدن این جمله که اگر چیزى را در دل پنهان دارید و آشکار سازید خداوند آن را محاسبه کرده و مطابق آن جزا مىدهد، نگران شدند و گفتند: هیچ یک از ما از وسوسهها و خطورات قلبى خالى نیست. این آیه مىگوید: خداوند هیچ کس را جز به اندازه توانایىاش تکلیف نمىکند(لا یکلف الله نفسا الا وسعها) «وسع» از نظر لغت به معنى گشایش و قدرت است، بنابراین آیه، این حقیقت عقلى را تایید مىکند، که وظایف و تکالیف الهى هیچگاه بالاتر از میزان قدرت و توانائى افراد نیست و لذا باید گفت تمام احکام با همین آیه تفسیر و تقیید مىگردد، و به مواردى که تحت قدرت انسان است اختصاص مىیابد، بدیهى است یک قانونگزار حکیم و دادگر نمىتواند غیر از این قانون وضع کند، ضمناً جمله فوق، بار دیگر این حقیقت را تایید مىکند که هیچگاه احکام شرعى از احکام عقلى و فرمان عقل و خرد جدا نمىگردد، و این دو در همه مراحل دوش به دوش یکدیگر پیش مىروند. سپس مىافزاید: هر کار(نیکى) انجام دهد براى خود انجام داده و هر کار(بدى) کند به زیان خود کرده است(لها ما کسبت و علیها ما اکتسبت). آرى هر کسى محصول عمل نیک و بد خود را مىچیند و در این جهان و جهان دیگر با نتایج و عواقب آن روبرو خواهد شد. آیه فوق با این بیان مردم را به مسئولیت خود و عواقب کار خویش متوجه مىسازد و بر افسانه جبر و اقبال و طالع و موهومات دیگرى از این قبیل که افرادى براى تبرئه خویش دست و پا کردهاند خط بطلان مىکشد.
ادامه مطلب ...بقره: 250
رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَیْنَا صَبْرًا وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وَانصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْکَافِرِینَ
ترجمه فارسی: پروردگارا، بر ما شکیبایی عنایت کن و ما را ثابت قدم گردان و بر کافران پیروز ساز.
تورکجه: تانریم! بیزه صبر و ثابیت قدم لیک عنایت ائت و کافیر لره غالیب ائله.
تفسیر: فراز عبرت انگیزى از تاریخ بنىاسرائیل
پیش از آنکه به تفسیر این آیات 247؛ 248؛ 249؛ 250؛ 251؛ 252 بپردازیم، لازم است به گوشهاى از تاریخ بنىاسرائیل که این آیات ناظر به آن است اشاره کنیم:
قوم یهود که در زیر سلطه فرعونیان ضعیف و ناتوان شده بودند بر اثر رهبریهاى خردمندانه موسى(علیه السلام) از آن وضع اسف انگیز نجات یافته و به قدرت و عظمت رسیدند. خداوند به برکت این پیامبر نعمتهاى فراوانى به آنها بخشید که از جمله صندوق عهد بود. قوم یهود با حمل این صندوق در جلوى لشکر یک نوع اطمینان خاطر و توانائى روحى پیدا مىکردند و این قدرت و عظمت تا مدتى بعد از موسى(علیه السلام) ادامه داشت ولى همین پیروزیها و نعمتها کم کم باعث غرور آنها شد و تن به قانون شکنى دادند، سرانجام به دست فلسطینیان شکست خورده و قدرت و نفوذ خویش را همراه صندوق عهد از دست دادند به دنبال آن، چنان دچار پراکندگى و اختلاف شدند که در برابر کوچکترین دشمنان قدرت دفاع نداشتند تا جائى که دشمنان گروه کثیرى از آنها را از سرزمین خود بیرون راندند و حتى فرزندان آنها را به اسارت گرفتند. این وضع سالها ادامه داشت تا آنکه خداوند پیامبرى به نام اشموئیل را براى نجات و ارشاد آنها برانگیخت آنها نیز که از ظلم و جور دشمنان به تنگ آمده بودند و دنبال پناهگاهى مىگشتند گرد او اجتماع کردند و از او خواستند رهبر و امیرى براى آنها انتخاب کند تا همگى تحت فرمان و هدایت او یک دل و یک راى با دشمن نبرد کنند تا عزت از دست رفته را باز یابند. اشموئیل که به روحیات و سست همتى آنان به خوبى آشنا بود در جواب گفت از آن بیم دارم که چون فرمان جهاد در رسد از دستور امیر و رهبر خود سرپیچى کنید و از مقابله و پیکار با دشمن شانه خالى نمائید. آنها گفتند چگونه ممکن است ما از فرمان امیر سرباز زنیم و از انجام وظیفه دریغ نمائیم درحالىکه دشمن ما را از وطن خود بیرون رانده و سرزمینهاى ما را اشغال نموده و فرزندان ما را به اسارت برده است!
ادامه مطلب ...ز طریق بندگى على نه اگر بشر به خدا رسد
به چه دل نهد به که رو کند به چه سو رود به کجا رسد؟
ز خدا طلب دل مقبلى به على بجوى توسلى
که اگر رسد به على دلى به على قسم به خدا رسد
ازلى ولایت او بود، ابدى عنایت او بود
ز کف کفایت او بود ز خدا هر آنچه به ما رسد
به على اگر برى التجا چه در این سرا چه در آن سرا
همه حاجت تو شود روا همه درد تو به دوا رسد
على اى تو یاور و یار ما اسفا به حال فکار ما
نه اگر به عقده کار ما مدد از تو عقده گشا رسد
ولادت با سعادت مولای عاشقان، امیر مؤمنان، علی علیه السلام، و روز پدر مبارک باد.
این بار میخواهیم از حضرت فاطمه(س) به نحوی دیگر سخن بگوییم. از او چه میدانیم؟!... مگر غیر این است که در توصیفش آن چه از خوبی میدانیم و آن چه واژه و دستور زبان فارسی اجازه میدهد، میتوانیم بگوییم؟!... بانویی عفیف و پاکدامن، خوش سیرت و خوش سیما که به معنی واقعی کلمه نمونه بوده است. در بین همه انسانها همواره افراد برجسته و فرزانهای که الگو و راهبر دیگران هستند، وجود دارد. چه بسیار مردان مبارز و متعهدی که با پایداری در راه حق راهنما و اسوه مردان و زنان جامعهاند و چه بسیارند زنان پاکدامن و عفیفی که در شرایط حساس و سرنوشت ساز، از خطرها رهیده و در دام هوای نفس گرفتار نشده و برای زن و مرد الگو شدهاند. ولی در بین تمامی زنان عالم با قاطعیت تمام باید گفت آنکه در طهارت و تقوا و فضایل و معارف و... نسبت به همه زنان عالم برتری دارد فاطمه زهرا(س) است.
حضرت فاطمه(س) ملاکی برای سنجش و ارزیابی همه جانبه بانوان و دوشیزگان است. قدرت روحی، شهامت بی نظیر، تفکر عالی، سجایای فوقالعاده فاطمه همه و همه میزان و الگوست، عفت، تقوا، ایمان، اصالت، شرافت، شوهرداری، تربیت فرزندان، گذران حیات دوران جوانی، مبارزه، مرگ، جنبههای مادی و معنوی، فاطمه(س) همه و همه میزان و برای ما الگوست.
فاطمه(س) الگوست برای همه زنانی که از زمان او تا حال بودهاند و نیز برای همه کسانی که تا روز قیام واپسین خواهند آمد. البته برای زنانی که خواستار حفظ شرف انسانی و مدافع عفت و تقوا باشند و او در این جنبهها الگویی تمام است. او الگوی یک زن با هدف است آن هم هدفی اصیل، که در سایه آن انسانیت انسان رشد مییابد و تقویت میشود و حیات خداپسندانهاش ریشهدار میگردد. او الگوی آزادی و آزاد منشی است. از هر چه که پلید و گناه است و از هر چه که مایه اسارت و بردگی است دور است.
نمونهای که به دیگران میآموزد چگونه به جای پلیدیها میتوانند بزرگی و علو روح خود را نشان دهند و از این طریق به جلب و جذب دلها پرداخته و در عین حال در مسیر خواستههای الهی باشند. او الگوست و به زنان آموخت که زنان هم میتوانند در موارد لازم کار مردانه کنند، در عین اینکه دیدگان پاک و دور نگه دارنده، در عین اینکه عفت و اصالت خود را حفظ مینمایند و به احقاق حق بپردازند و به دفاع از ستمگرها قیام و اقدام نمایند. فاطمه در جنبه رهبری، درس دادن، الگوی عملی بودن، انتقال معارف اسلامی و فکری خود به زنان آنقدر کوشید که کار به خاموش شدن شعلههای چراغ زندگی او رسید. او تا آخرین روزهای عمر از انجام این رسالت باز نایستاد. بزرگ بانوی اسلام با اینکه از جهت کمیت، عمر کوتاهی را گذرانید ولی از جهت کیفیت یک زندگی ثمربخش و آموزنده برای جهان و جامعه اسلامی مخصوصاً جامعه بانوان را داشت.
شخصیت فاطمه(س) فصلی است از کتاب رسالت الهی و مطالعه آن کوششی است در راه معرفت و شناخت روح اسلام و ذخیرهای است گرانقدر برای انسان معاصر در سراسر گیتی. امروزه اگر بانوان مسلمان بخواهند سعادت و کامیابی را در آغوش بگیرند شایسته است در همه مسائل اعم از فردی و خانوادگی، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی آن طوری که دختر پیغمبر(ص) یعنی این بانوی نمونه و این سرچشمه فضیلت فکر میکرد، فکر کنند و اعمال و رفتار او را نصب العین خود قرار دهند تا هم خود از خودشبختی و سعادت بیشتری برخوردار گردند و هم به ایمان کامل برسند.
زهرا عصاره عصمت است.
زهرا، آیینه پاکی است.
زهرا زلال کوثر است.
ای همیشه جاری! ای بهار کوتاه! ای ترنم باران وحی! در شکوه مقام تو حیرانم که معرفت به غبار آستان خانهات بوسه می زند.
برهوت این دنیای خاکی شایستگی میزبانی چشمه سار همیشه جاری تو را نداشت. تو که در آیینه زخمها و داغها و در هجران پدر، غریبانه زیستی و در وداع شبانهات با پهلویی بیمار، خانه گلین را به امید آغوش بهشتی پدر ترک گفتی...
زندگى بانوى بزرگ اسلام با آن که در جوانى به خزان گرایید، در همان دوران کوتاه، درسهاى فراوانى براى پیروان حضرتش به جا گذاشت. یکى از این آموزهها که سراسر عمر پربرکت فاطمه مرضیه(س) یکصدا و همسو آن را فریاد مىکرد، اهتمام و جدیت نسبت به دین بوده است.
مظلومیت با همه بخشهاى زندگى صدیقه طاهره پیوند خورد، به ویژه حوادث دوران پس از رحلت پیامبر اکرم(ص) که همچو تندبادى بر آن یاس نبى وزید و منجر به شهادت دردناک و غم آور آن ریحانه رسول گردید، اما همین مظلومیتهاى پیوسته نیز همگى یک جهت را نشان مىدهد و آن سوى دین دارى و پایدارى به پاى دین اصیل است.
ولادت حضرت فاطمه(س) با انزواى مادربزرگوارش از سوى زنان قریش همراه شد. آنان به دلیل ازدواج حضرت خدیجه(س) با پیامبر اسلام(ص) با وى قطع رابطه کردند و حاضر نشدند در لحظات دشوار وضع حمل به یارى او بشتابند. بدین شکل زهراى اطهر(س) در فضایى آکنده از مظلومیت متولد شد. اما پیام این مظلومیت چیزى نبود جز دفاع از دین خدا و حمایت از رسول خدا محمد(ص)، کودکى فاطمه مرضیه(س) با دوره نخست تبلیغ دین در مکه توأم گردید. مشاهده پدر که به ضرب سنگباران زخمى شده یا شکمبه شتر بر سر و روى مبارکش ریختهاند، بخشى از سهم کودکى فاطمه(س) در رسالت دشوار رسول خدا محمد(ص) بود.
آغاز نوجوانى آن حضرت در مدینه با جنگهاى پى درپى علیه مسلمانان همراه شد. عروس خانه امیرالمؤمنین علیه السلام در غیاب همسر خود که سردار بىبدیل سپاه اسلام بود، بار سنگین کارهاى خانه و رسیدگى به فرزندان خردسال را به دوش مىکشید. داستان دستان زهراى مرضیه(س) که از چرخاندن آسیاب سنگى زخم شده بود و چادر وصلهدار حضرتش که سلمان را به گریه انداخت، همچنین ماجراى شبهاى خانه على علیه السلام که فرزندان کوچکش گرسنه سر بر بالین مىگذاشتند، گوشههایى از درد و رنج نو عروس آسمانى اسلام است که همگى به پاى نهال نورس اسلام و براى جان گرفتن درخت رسالت بود.
ماجراهایى که پس از رحلت رسول خدا(ص) بر فاطمه مرضیه(س) گذشت و شدت حزن و اندوه آن گرامى در آن دوران به وصف نمىآید. تعبیر خود ایشان در شعر منسوب به حضرتش این است: «مصیبتهایى بر من فرو ریخت که اگر به روزها افکنده مىشد آنها را به شبهاى تاریک بدل مىنمود».
آن بانو به موجب کلام امام صادق علیه السلام، پس از درگذشت پدر، دائماً اشکبار بود و پى در پى از شدت غصه از حال مىرفت و جسم مبارکش مستمراً تراشیده مىشد. اما آن ولى و حجت الهى به همه این اندوهها جهت الهى داد و همه را براى تقویت دین خدا و تحکیم موقعیت وصى و جانشین رسول خدا(ص) هزینه کرد و در کمال ماتم زدگى، مصائب خود را زمینه نهیب زدن بر مردمانى قرارداد که غفلت و مصلحت اندیشى دنیایى در خطر برگشت به جاهلیت قرارشان داده بود.
این چنین بود که زهراى اطهر(س) در چهره بزرگترین حامى و پیشواى مظلوم خویش ظاهر شد و سند حقانیت امیرالمؤمنین علیه السلام و مظلومیت آن جناب را با خون خود مهر کرد و ابدیت بخشید.
حضرت فاطمه زهرا(س) در دوران کوتاه رحلت رسول خدا(ص) با شهادت خویش، یکبار به مسجد نبوى پاى گذاشت و خطبه خواند چنان که عظمت و هیبت کلام فاطمى ستونهاى مسجد و بلکه عرش الهى را به لرزه انداخت.
باشد که ما به عنوان شیعیان فاطمه زهرا(س) و عزاداران مصائب او این پیام را دریابیم. به دین خدا اهتمام ورزیم و بکوشیم تا خط ولایت علوى علیه السلام را گم نکنیم.
زهی مقصود اصلی از وجود آدم و حوا
غرض ذات همایون تو از دنیا و مافیها
طفیلت در وجود ارض و سماء عالی و سافل
کتاب آفرینش را به نام نامیت طغرا
رخ از خواب عدم ناشسته بود آدم که فرق تو
مکلل شد به تاج لافتی و افسر لولا
شد از دستت قوی دین خدا آیین پیغمبر
شکست از بازویت مقدار لات و عزت عزا
نگشتی گر طراز گلشن دین سر و بالایت
ندیدی تا ابد بالای لا پیرایه الا
در آن روز سلامت سوز کز خون یلان گردد
چو روی لیلی و دامان مجنون لاله گون صحرا
کمان بر گوشه بر بندد گره چون ابروی لیلی
علم بگشاید از پرچم گره چون طرهی لیلا
ز آشوب زمین و ز گیر و دار پر دلان افتد
بدانسان آسمان را لرزه بر تن رعشه بر اعضا
که پیچد بره را بر پای، حبل کفهی میزان
درافتد گاو را بر شاخ، بند ترکش جوزا
یکی با فتح همبازی یکی با مرگ هم بالین
یکی را اژدها بر کف یکی در کام اژدرها
کنی چون عزم رزم خصم جبریل امین در دم
کشد پیش رهت رخشی زمین پوی و فلک پیما
سرافیلت روان از راست میکالت دوان از چپ
ملایک لافتی خوانان برندت تا صف هیجا
به دستی تیغ چون آب و به دستی رمح چون آتش
برانگیزی تکاور دلدل هامون نورد از جا
عیان در آتش تیغ تو ثعبانهای برق افشان
نهان در آب شمشیر تو دریاهای طوفانزا
اگر حلم خداوندی نیاویزد به بازویت
چو یازی دست سوی تیغ و تازی بر صف اعدا
ز برق ذوالفقارت خرمن هستی چنان سوزد
که جانداری نگردد تا قیامت در جهان پیدا
ز خاک آستان و گرد نعلینت کند رضوان
عبیر سنبل غلمان و کحل نرگس حورا
ز افعال و صفات و ذاتت آگه نیستم لیکن
تویی دانم امام خلق بعد از مصطفی حقا
به هر کس غیر تو نام امام الحق بدان ماند
که بر گوسالهی زرین خطاب ربیالاعلی
من و اندیشهی مدح تو، باد از این هوس شرمم
چسان پرد مگس جائی که ریزد بال و پر عنقا
به ادنی پایهی مدح و ثنایت کی رسد گرچه
به رتبت بگذرد نثر از ثریا شعر از شعرا
چه خیزد از من و از مدح من ای خالق گیتی
به مدح تو فراز عرش و کرسی از ازل گویا
کلام الله مدیح توست و جبریل امین رافع
پیمبر راوی و مداح ذاتت خالق یکتا
بود مقصود من ز این یک دو بیت اظهار این مطلب
که داند دوست با دشمن چه در دنیا چه در عقبی
تو و اولاد امجاد کرام توست هاتف را
امام و پیشوا و مقتدا و شافع و مولا
شها من بنده کامروزم به پایان رفته از عصیان
خدا داند که امیدم به مهر توست در فردا
پی بازار فردای قیامت جز ولای تو
متاعی نیست در دستم منم آن روز و این کالا
نپندارم که فردای قیامت تیرهگون گردد
محبان تو را از دود آتش غرهی غرا
قسیم دوزخ و جنت تویی در عرصهی محشر
غلامان تو را اندیشهی دوزخ بود حاشا
الا پیوسته تا احباب را از شوق میگردد
ز دیدار رخ احباب روشن دیدهی بینا
محبان تو را روشن ز رویت دیدهی حق بین
حسودان تو را بیبهره زان رخ دیدهی اعمی
هاتف اصفهانی
بولودوز یاغار اولسون،
سولاریز آخار اولسون،
اوجاقیـز یانار اولسون،
نوروز بایرامینیز موبارک اولسون
راه بسی طولانی و ناهموار است و یافتن همراه دشوارتر مینماید. تو مرا به راه آوردی و خود چراغ این سرایگاه ظلمانی شدی، دست بر سرم نهادی و گامهای وجودم را به سوی خویش خوب گرداندی. مقصد و مبدا تو هستی، و من تنها یک مسافر! یک مسافر، یک دوست و اسیر تردید! مانده ام که چرا هستم؟! هستم که بی تو راه پویم و بی تو نیست شوم؟
آشنای توام یا غریبی سرگشته و حیران؟ تو را میجویم یا در پی اثبات خویشم؟ زندهام و یا مردهای جاری؟! نمیدانم که در این گذران، ذره ذره میمیرم و آرام آرام مرگ را تجربه میکنم، یا که مدام زنده میشوم و با تو جاودانه زندگی میکنم؟! نمیدانم آمدهام که بترسم و هرگز خطر نکنم و از ترس سیاه چالههای آسمان چشم به خاک دوزم؟!
آمدهام که بی هیچ اثر و تلاشی برای ماندن، آرام آرام بمیرم؟! آمدهام که از خواستههایم به سرعت برق و به نفع باد بگذرم؟! آمدهام که بیرنگتر از شیشه، شاهد آفتاب باشم و پشت به نور بنشینم؟! آمدهام که هدفم را به دست قاصدکها بسپرم و آرام آرام بمیرم؟! آمدهام که آرام آرام بمیرم؟؟!!! یا که آمدهام بمانم؟! نمیدانم از کجا آمدهام، از قلب خاک یا دل تو؟
از هر کجا و به هر دلیلی که هستم، نیامدهام که آسان بگذرم. نیامدهام که اسیر تردید و خویشتن بمانم و مدام چون مرغان بیپرواز، با ترس بر زمین قدم بردارم. نیامدهام که بیمقصود آواز سر دهم و در هوایت پریشان و حیران پرواز کنم. و نیز، نیامدهام که بیتوجه به نور هستی بخشم و زیر سایهی طوبای رحمتش، عصیان و ناسپاسی پیشه کنم.
آری! از نمک بنده پروریت خوب فهمیدهام که بی هدف نیاوردیم. خوب فهمیدهام که آمدهام تا خطر کنم، عاشق شوم، درد بکشم، خون رنگ شوم و دیدهگانم را بر دوش خواستگاه تو نهم. دریا شوم، طوفان شوم، پر بگیرم و در آغوشت زنده شوم! که اگر جز این باشد انگار که هر لحظه آرام آرام میمیرم... گوئی اصلا نبودهام!
پسر بچهای بود که اخلاق خوبی نداشت، پدرش جعبهای میخ را به او داد و گفت: هر بار که عصبانی میشوی باید یک میخ به دیوار بکوبی. روز اول پسرک 37 میخ به دیوار کوبید طی چند هفته بعد، همانطورکه یاد میگرفت چگونه عصبانیتش را کنترل کند تعداد میخ های کوبیده شده به دیوار کمتر میشد، او فهمید که کنترل عصبانیتش آسانتر از کوبیدن میخها به دیوار است این موضوع را به پدرش گفت و پدر نیز پیشنهاد داد هر روز که میتواند عصبانیتش را کنترل کند، یکی از میخها را از دیوار بیرون آورد. روزها گذشت و پسر بچه بالاخره توانست به پدرش بگوید که تمام میخها را از دیوار بیرون آورده است، پدر دست پسر بچه را گرفت و به کنار دیوار برد و گفت: پسرم! تو کار خوبی انجام دادی، اما به سوراخهای دیوار نگاه کن، دیوار هرگز مثل گذشتهاش نمیشود. وقتی تو در هنگام عصبانیت، حرفهایی میزنی، آن حرفها هم چنین آثاری بر قلب طرف مقابلت بر جای میگذارند. تو میتوانی چاقویی در دل انسان فرو کنی و آن را بیرون آوری و هزاران بار هم عذار خواهی کنی ولی فایدهای ندارد، آن زخم سرجایش است زخم زبان هنگام عصبانیت نیز به اندازه زخم چاقو دردناک است.
موافقید دقایقی به عصبانیتها و زخم زبانهایی که در موقع عصبانیت در دل دوستان و اطرافیانمان ایجاد میکنیم بیندیشیم؟؟
دیرینهشناسان و مردمشناسان میگویند که از زمانی که انسان یا شبه انسانی بر روی زمین میزیسته، نوعی دین همراه او بوده و در اعماق تاریخ و حتی ما قبل تاریخ و در عصر حجر و در میان انسانهای غارنشین دین نقشی مهم و اساسی در زندگی بشر ایفا میکرده است. به هر حال دین برای انسان عنصری مقدس بوده است که از یک سو با زندگی روزمره این دنیایی او پیوندی وثیق و عمیق داشته به گونهای که انسان غارنشین رمز موفقیت خود در شکار را از درون دین جستجو میکرده و انسان عصر نوسنگی بارندگی و باروری زمین و حیوانات اهلی خود را از دین طلب میکرده است. و از سوی دیگر همین انسان سعادت نهایی و جاودانه خود را در دین و اعمال دینی مییافته است. پس درست و صحیح است که گفته شود دین تار و پود زندگی انسان را تشکیل میداده است. هر چند در جوامع پیش رفتهتر گاهی شکل و صورت مناسک و اعمال دینی و نیز مطالبات انسان از دین تغییر کرده، اصل نقش دین در زندگی بشر تغییر ماهوی و اساسی نکرده است.
دین از قداست برخوردار است و همین قداست است که آن را از دیگر امور متمایز کرده است و همین قداست است که باعث میشود این پدیده بیشترین و عمیقترین نقش را در زندگی بشر، چه در بعد شخصی و چه اجتماعی، ایفا کند. اما درست به همان اندازه، که دین میتواند در زندگی بشر نقش مثبت و سازنده داشته باشد و درست به همین دلیل که این پدیده این اندازه تأثیرگذار است، به همین اندازه در طول تاریخ به عنوان ابزاری برای سلطه سلطهگران مورد استفاده قرار گرفته است. کسانی که در پی سلطه بر مردم بودهاند به همه عناصر اجتماعی و فردی توجه کرده و از هر کدام به اندازه ممکن استفاده کردهاند. آنان از کنار دین نیز با بیتفاوتی نگذشته و از آن نهایت استفاده را برای اهداف خود کردهاند.
کسانی که از دین استفاده ابزاری میکنند باید دو کار را انجام دهند. یکی اینکه خود را دیندار و بلکه مدافع دین و بلکه پرچمدار اصلی دین نشان دهند و دیگری اینکه رقیبان را از صحنه به در کنند. آنان نه تنها باید خود را بر حق نشان دهند بلکه باید این بر حق بودن را انحصاری کنند چرا که صداها و ادعاهای دیگر چه بسا دست اینان را رو کنند و سوء استفادههای از دین را آشکار گردانند.
این امر در تاریخ همه ادیان سابقه داشته است. از اناجیل بر میآید که عیسی مسیح(ع) شخصیتی به نام شمعون پطرس را وصی خود قرار داده است. حضرت عیسی(ع) به این شخصیت میفرماید: «تو پطرس(صخره) هستی و بر این صخره کلیسای خود را بنام میکنم… و کلیدهای ملکوت آسمان را به تو میسپارم و…». پس هم جایگاه شمعون نزد عیسی(ع) والاست و هم به مأموریتی مهم گمارده میشود. اما پس از اینکه حدود ده سال از زندگی زمینی عیسی میگذرد فردی خشن که شکنجهگر مسیحیان است و چهرهای زشت نزد آنان دارد ابتدا با ادعای دیدن هاله نور ادعا میکند که عیسی مسیح مأموریتی خاص به او داده است و سپس برای کنار زدن شمعون چهره او را مخدوش میکند و حتی او را متهم به نفاق میکند و با این دو مرحله است که هدف محقق میشود و شمعون منزوی میشود و دیگری جای او را میگیرد.
حدود سه قرن بعد بار دیگر در همین دین این حادثه تکرار میشود. در ابتدای قرن چهارم فردی به نام قسطنطین که داعیه امپراتوری روم را دارد میخواهد به شهر رم حمله کند و چون در میان سربازان تعداد مسیحی وجود دارد ناگهان مدعی مکاشفه میشود و میگوید در افق این نوشته را دیده است که: «با علامت صلیب فتح کن» و دستور میدهد بر پرچمها تصویر صلیب بکشند. همین فرد چون فتح میکند و به مقام امپراتوری میرسد دستور میدهد که آریوس را، که میگفت مسیح همذات با خدا نیست، تبعید کنند و کتابهای او را و هر کتابی را که مخالف اندیشه مورد تأیید خودش باشد آتش بزنند و هر کس چنین کتابهایی داشته باشد اعدام شود.
وقتی آل ابوسفیان بخواهند خلیفه رسول الله(ص) شوند و خود را مجری دین خدا و عدل و داد معرفی کنند باید تغییر قیافه دهند و صورت خویش به دست آرایشگران فریبکاری چون عمر بن العاص بدهند تا قیافه واقعی آنان را در زیر خروارها فریب و حیله مخفی سازند. آنان باید خود را مدافع دین و تعالیم و نمادهای آن معرفی کنند و برای آنها اشک بریزند و هر گاه با مشکلی روبرو شدند راه برون رفت در دست همین آرایشگر مکار است که با ترفندی مشکل را حل میکند. او دست به دامن یکی از مقدسات میشود، از مسجد و محراب و مکانهای مقدس گرفته تا زمانهای مقدس و اشخاص و اشیای مقدس؛ به هر حال یکی از این مقدسات را بر سر نیزه میکند و در پای آن اشک میریزد و بر سر و سینه میزند و فریاد وا اسلاما سر میدهد و لشکری از جیره بگیران دون مایه، که اندک طعمهای هزینه جذبشان است، و جاهلان بیخرد، که اندک خدعهای خرج جلبشان است، فراهم میآورد و داد و فریاد راه میاندازد و چهره کریه خود را زیر غوغا و جیغ و داد این لشکر پنهان میسازد، لشکری که امام علی(ع) به زیبایی آن را وصف میکند آنگاه که به کمیلابن زیاد میفرماید: «مردم سه گروهند، عالم ربانی، و علم آموزی که در طریق رستگاری است و پشههای بیمقدار، کسانی که در پی هر فریادی روان میشوند و با وزش هر بادی تمایل مییابد، نه خود از نور دانش شعلهای افروختهاند و نه به قرارگاه قابل اعتمادی پناه آوردهاند(نهج البلاغه، حکمت ۱۴۷).
در تاریخ میبینیم که معاویه جنگ با پیشوای عدالت و قهرمان توحید و وصی پیامبر، امیرمؤمنان را، که با اصرار و بیعت مردم قدرت را درد دست گرفته بود، با تمسک به قرآن آغاز میکند. ابتدا پیراهن و قرآن خونین و انگشتان قطع شده همسر خلیفه را بر فراز منبر مسجد شام به نمایش میگذارد و بعد با تمسک به آیه قرآن «و من قتل مظلوما فقد جعلنا لولیه سلطانا»(اسراء/۳۳) خود را خونخواه خلیفه مقتول و مستحق دستیابی به قدرت معرفی میکند و عجیب این است که مردمی که امام علی(ع) «همجٌ رعاع» یا پشههای بیمقدارشان نامید از خود نمیپرسند بر کجای پیراهن نوشته شده است که قاتل خلیفه مقتول، امام علی(ع) است و دسیسههای دیگران نیست. معاویه پیراهن عثمان را برای جنگ با امامی بر نیزه میکند که تا آخرین لحظه به نهایت تلاش میکرد جلو خلیفه کشی را بگیرد.
اما برای امویان این کافی نیست که قرآن را بر نیزه ریا و تزویر کنند و خود را منادی و مدافع دیانت و حقیقت جلوه دهند. آنان باید به گونهای چهره منادیان و مدافعان واقعی دیانت و حقیقت را مخدوش جلوه دهند. همان آرایشگر فریبکاری که از چهره فرزندان ابوسفیان و هند، فدایی دین خدا میسازد، بار دیگر باید دست به کار شود تا چهره علی و خاندان او را دیگر گونه جلوه دهد. او چهره انسانی را که در حال نماز تیر از پایش به در میآورند و چنان متوجه معبود است که دردی حس نمیکند، چنان معرفی میکند که وقتی مردم شام میشنوند که علیابن ابیطالب(ع) در مسجد خدا و محراب عبادت کشته شده، میگویند علی در مسجد چه کار داشته است؟ مگر علی نماز میخواند؟
امویان باید علویان را بیدین و شورشی و خارجی و فتنهگر معرفی کنند تا بتوانند با استفاده از عنصر ارزشمند دین بر اریکه قدرت بنشینند و دین خدا را که منادی آزادی و کرامت و شرافت انسان است، به ابزاری برای بردگی و سرسپردگی او تبدیل کنند. پس آنان باید نیزه ریا و تزویر برپا کنند؛ و یک روز قرآن بر فراز نیزه برند تا بدین وسیله فاسدان و سفاکان اموی را دیندار و طرفدار عدالت قرآنی معرفی کنند و روز دیگر سر پسر پیامبر را به عنوان شورشی و خارجی و فتنهگر بر سر نیزه کنند و همراه با خاندان رسولخدا، که آنان را اسیرانی خارجی معرفی میکنند، از شهری به شهر دیگر برند و مردم را دعوت به هلهله و شادی در زیر آن نمایند.
پس در واقع این دو نیزه یک نیزه هستند، همان نیزه فریب و خدعه و دغلکاری و کار هر دو نیزه یکی است. هر دو نیزه جای حق و باطل را عوض میکند، هر دو نیزه دین را به ابزاری برای قدرت تبدیل میکند.
پیامبر خدا(ص) میفرماید: «وای بر کسانی که دین را وسیله کسب دنیا میکنند و با زبان نرم خود در برابر مردم به لباس میش در میآیند، گفتارشان از عسل شیرینتر و دلهایشان دل گرگ است»(اعلام الدین، ص۲۹۵) بنابراین استفاده از دین مردم برای کسب یا حفظ و بقاء قدرت در واقع دشمنی با خدا و جنگ با اوست. و امام علی(ع) میفرماید: «هر که در دین مردم با آنان دغلکاری کند، دشمن خدا و پیامبر اوست»(غررالحکم، ص۸۸۹۱).
عاشورائیان به دو گونه عمل کردند، بعضی تاریخساز شدند و بعضی تاریخنگار. امام حسین(ع) و یارانش تاریخ را ساختند و آنهایی که باقیماندند با گفتار و کردارشان تاریخنگاری کردند که اگر غیر از این بود، همه رشادتها و حقخواهیها در کربلا همراه شهدا دفن میشد.
از آنجا که وقایع تاریخی دو گونهاند: محکمات و متشابهات، لذا مورخان دو گونه مینگارند. تاریخنگاری زینب(س) و امام سجاد(ع) از نوع محکمات است و صد البته که اغلب مورخین به هر دلیلی اعم از عدم آگاهی و یا ملاحظات سیاسی متشابه نویسند. لذا برای نگریستن و فهم آنها باید چراغی برداشت و درست و نادرست را از هم تشخیص داد. کسانی که جای این دو را به هر دلیلی با هم عوض میکنند باید بدانند که فریبدادن افراد معدودی در یک برهه زمانی کوتاه شاید امکانپذیر باشد ولی از آنجا که آینه تاریخ، شفافیت و صراحت و درستی خود را حفظ میکند و تابع هوس این و آن نمیشود، تحریف و تغییر واقعیتها برای همیشه امکانپذیر نیست. چرا که اگر چنین میبود و با چند نوشته و سخنرانی، چهرهها در تاریخ جا به جا میشدند و جایگاه موسی و فرعون، علی و معاویه و حسین و یزید عوض میگشت، آنوقت دیگر تاریخی که خداوند به مطالعه آن سفارش میکند، چگونه میتوانست موجب شناخت حق و باطل گردد؟
بعد از واقعه کربلا، یزید و یزیدیان بر آن شدند عاشورا را طوری جلوه دهند که یک عده خارجی و از دین برگشته، دست به طغیان زده و به دست حاکم مسلمانان قلع و قمع گردیدهاند و کاروان عاشورا، خانواده آن طاغیانند که به اسارت گرفته شدهاند. تاریخسازان عاشورا یعنی زینب کبری(س) و امام سجاد(ع) با درایت بسیار، و خطبههای رسا، نه تنها نقشههای آنان را نقش بر آب کردند بلکه تاریخ محکم عاشورا را آنگونه نگاشتند که از آن زمان تاکنون و از اکنون تا همیشه تاریخ درسی باشد برای حقپویان و حقستیزان.
پس از ورود قافله کربلا به کوفه، ابنزیاد، در مسجد اعظم کوفه با حضور چندین هزار نفر مردم، بالای منبر رفت و گفت: شکر خدایی را که امیرالمؤمنین یزید را یاری فرمود و دروغگوی پسر دروغگو یعنی حسین بن علی را کشت… اما امانتداری تاریخ موجب شد تا این حرف ایجاد شبهه نکند لذا مردی به نام عبدالله بن عفیف ازدی عامدی که هر دو چشمش را یکی در جنگ جمل و دیگری در جنگ صفین از دست داده بود بلند شد و فریاد زد: ای پسر مرجانه، دروغگوی پسر دروغگو تویی و پدرت، و کسی که تو را به حکومت عراق فرستاده است. آیا پسر پیامبر را میکشید و دم از راستگویی میزنید؟ و یا آنگاه که ابن زیاد به سر مبارک امام نگاه کرد و با چوبدست به دندانهای مبارک میزد، زید ابن ارقم برای شهادت تاریخی و برای ماندگاری در تاریخ فریاد برآورد: یا ابن مرجانه حیا کن، به خدایی که جز او خدایی نیست بسیار دیدهام که لبهای پیامبر خدا بر این لبها بوسه زده است. و اینگونه مکر یزید را عیان کرد تا اگر افرادی ناآگاه در مجلس حضور دارند به اشتباه نیفتند و اشتباه نقل نکنند.
کاروان اسیران را وقتی به شام میبرند تا یزید به خیال خام خود آنان را کوچک کند، به این قانون الهی و آیه قرآن بیتوجه است که: «تعزّ من تشاء». امام سجّاد(ع) برای اینکه تهمت خارجی و از دین برگشته را از قافله پاک کند و جای شکی در تاریخ نگذاشته و آنرا صاف و زلال و محکم ارائه دهد، خود را معرفی میکند: «انا ابن رسولالله، انا ابن علی المرتضی…» من پسر رسول خدایم، من پسر علی مرتضایم، تا آنجا که همه را متأثر کرده و حاضرین خطاب به یزید اعتراض میکنند که ای یزید تو که میگفتی اینها شورشی و خارجیاند.
در همینجا زینب(س) یزید را هم به عذاب الهی هشدار میدهد و هم توجه او را به ضبط در تاریخ جلب میکند و میفرماید: «اگر از خدا نمیترسی و به روز جزا ایمان نداری از رسوا شدن در تاریخ بترس، ای یزید مکر خود را به کار بر و کوشش خود را دنبال کن و هر چه میتوانی انجام بده، به خدا قسم ننگ و رسوایی آنچه با ما کردی هرگز قابل شستوشو نیست و جای این بدنامی را هرگز نیکنامی نخواهد گرفت». این کلام زینب(س) نه در آینده دور بلکه در همان مجلس یزید جامه عمل پوشید و بعضی لب به اعتراض گشودند و پس از آن نیز حتی در ۷۰ سالی که بنی امیه خلافت و قدرت اسلامی را به دست داشتند، امانتداری تاریخ اجازه نداد که چهره تابناک عاشورا تغییر یابد و چهره تاریکی جای آن را بگیرد.
زینب(س) صراحتاً به یزید میگوید: ای یزید، گمان کردهای که با کشتن مردان حق، بزرگ شدهای و لطف خدا شامل حالت شده است؟ و چون میبینی به ظاهر پیروزی، و دنیا بر وفق مراد است مغرور گشته و سخن خدا را فراموش کردهای که فرمود: «ولا یحسبّنالّذین کفروا انمّا نملی لهم خیرٌ لانفسهم، انمّا نملی لهم لیزدادوا اثماً»، کافران گمان نکنند که اگر مهلتی به آنها دادهایم این مهلت به خیر آنهاست، بلکه آنها را مهلت دادهایم که تا برگناه خود بیفزایند.
و سپس برای اینکه غرور یزید را بشکند در مقابل چشم عدهای که به قصد دیدن شورشیها آمده بودند و هلهله میکردند، توجه یزید را به نکته تاریخی فتح مکه جلب میکند که در آن روز رسول خدا، او و پدر او و ابوسفیان و خاندانش را آزاد کرد و از این فرصت برای معرفی کاروان خود استفاده میکند که: «ای پسر آزاد شدگان، عدالت و انصافت کجاست؟ زنان و کنیزان خود را پردهنشین کردهای اما دختران رسول خدا را بیپناه بر شترهای تندرو نشانده و به دست دشمنان سپردهای تا از شهری به شهر دیگر برند؟»
در انتهای خطبه حضرت برای اینکه ماهیت اصلی کار خود را که همانا عمل برای رضای خداست هویدا سازد رو به یزید میکند و با صراحت و علیوار میگوید: «خدایا حق ما را بگیر و از کسانی که بر ما ستم کردهاند انتقام بکش، ای یزید به خدا قسم که پوست خود را کندی و گوشت خود را بریدی و به زودی بر رسول خدا وارد میشوی و خواهی دید که به کوری چشمت فرزندان او در بهشت برین جای دارند همان روزی که خداوند عترت رسول خدا را از پراکندگی برهاند». «ولا تحسبنّ الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون» هرگز کسانی را که در راه خدا کشته میشوند مرده مپندارید، بلکه زندهاند و در نزد خدا روزی میخورند.
واقعه عاشورا نه تنها همهاش درس است بلکه نوع تاریخ نگاریش، آن هم در زمانی که وسایل ارتباطی بسیار محدود بوده است، آموزنده است. آنهایی که قصد داشته و دارند تاریخ را به کام خود نگارش کنند، بدانند شفافیت آینه تاریخ همیشه پابرجا خواهد بود و اگر چند صباحی هم گردی بر روی آن بنشیند، روزی آن گردها کنار میرود و واقعیتها خود را مینمایاند، حتی اگر زمان این غبار گرفتگی حدود صد سال و درباره شخصی همچون علی(ع) باشد که سبّ او بر بالای منابر توسط حاکمان به صورت دستوری و سنتی درآمده بود. پس اگر یزیدیان از هیچ چیز حتی از حسابرسی قیامت ترسی و واهمهای ندارند از رسواسازی تاریخ بترسند که تا ابد در برابر عالمیان محکوم خواهند بود، که این همان درسی است که حضرت زینب به بشریت داده است؛ و بدانند آنهایی که به تاریخ مراجعه میکنند به محکمات آن توجه دارند نه به متشابهات.
فضایل اخلاقی امام حسین(ع)
عبادت، سخاوت، ایثار، شجاعت، صراحت، تواضع، ایثار، مهربانی، عفو و بخشش، احسان، احترام به معلم، آموزش غیرمستقیم، رعایت بزرگترها و قبول عذرخواهی دیگران از ویژگیهای اخلاقی امام حسین(ع) است.
عبادت امام حسین(ع)
امــام حسین(ع) فرمودهاند: مردمی که خدا را از روی رغبت عبادت میکنند و درخواست و حاجتی دارند این عبادت تاجران است. مردمی که از روی ترس عبادت میکنند، این عبادت بردگان است و کسانی که خدا را برای سپاسگزاری عبادت میکنند این عبادت آزادمردان است و این بهترین عبادتهاست.
در روایات آوردهاند: عبادت، نماز و روزه، حج امام حسین(ع) بسیار بود. آن حضرت(ع) 25 بار به حج مشرّف شدند و در شب عاشورا به برادرش حضرت ابوالفضل(ع) فرمودند: از دشمن وقت بخواه! زیرا من نماز، دعا و تلاوت قرآن را دوست دارم. آن حضرت(ع) در ظهر عاشورا در مقابل لشکر دشمن نماز خواند و از حملههای پیدرپی آنان نهراسید.
امام سجاد(ع) فرمودند: پدرم هر شب هزار رکعت نماز میخواندند. امام حسین(ع) وقتی وضو میگرفت، رنگش میپرید و پاهایش میلرزید و از حضرت سؤال کردند چرا؟ فرمودند: سزاوار است کسی که در برابر خداوند میایستد، رنگش زرد شود و پاهایش بلرزد.
سخاوت امام حسین(ع)
حضرت امام حسین(ع) فرمودند: بهترین مال آن است که آبروی تو را حفظ کند و کسی که از تو حاجتی بخواهد، آبروی خود را با این درخواست ریخته است. پس تو با محروم نکردن او، آبروی خودت را حفظ کن.
شخص نیازمندی از بخشندهترین افراد سؤال کرد، کریمترین فرد کیست؟ مردم امام حسین(ع) را به او معرفی کردند. هنگامی که آن فرد وارد منزل امام حسین(ع) شد، حضرت(ع) مشغول نماز بود. آن شخص گفت: امروز آن کسی که به تو امید دارد و به حلقهی در تو میزند، ناامید نمیشود. تو صاحب بخشش و کَرَم هستی و ما به شما اعتماد داریم و پدر تو فاسقان را کُشت.
امام حسین(ع) 4000 دِرهم به او بخشید. آن شخص وقتی هدیه امام(ع) را گرفت، گریه کرد. امام حسین(ع) فرمودند: آیا بخشش من کم بود؟ او گفت: نه. گریهام، برای آن است که این دست با بخشش چگونه زیر خاک میشود.
ایثار امام حسین(ع)
قرآن کریم میفرماید: به مقام نیکان نمیرسید؛ مگر چیزهایی که به آن علاقه دارید، انفاق کنید. امام حسین(ع) در روز عاشورا تمامی عزیزانش را در راه خدا تقدیم کردند.
آنکه پرچمداری اسلام را با خون خرید
تا به پا گشت و عَلَم شد پرچم توحید از او
دولت حق دولت خاصّ حسینبن علی است
دولتی کز مکرمت دولت بسی زایید از او
منبع: بحارالانوار جلد 45ـ44ـ43، نهجالبلاغه و قرآن
به نقل از: روزنامه اطلاعات
از ترس خداوند گریهکردن، آتش جهّنم را دور میکند.
اگر برای نعمتهای گذشتهی خود شکرگزار باشی، خداوند نعمتهای جدیدی به تو میدهد.
شایسته است، انسان مؤمن وقتی کسی را دید که گناه میکند، او را از کارهای زشت نهی کند.
از ستم کردن بر کسی که غیر از خداوند یار و یاوری ندارد، بپرهیز.
آنچه را طاقت نداری، به عهده مگیر.
هرگاه از تدبیر و چارهاندیشی بازماندی، گرهگشای کار تو، مدارا کردن است.
دانا کسی است که راستگو باشد.
راستگویی نشانهی عزّت و دروغگویی نشانهی ذلّت آدمی است.
آن کسی که بخشش تو را بپذیرد، تو را در جوانمردی کمک کرده است.
بخیل، کسی است که از سلام کردن بخل ورزد.
کسی که اندوه و گرفتاری مؤمنی را برطرف کند، خداوند اندوه و گرفتاری دنیا و آخرت را از او برطرف میکند.
از فرهنگ سخنان امام حسین(ع) به نقل از روزنامه اطلاعات
1ـ بندگان خدا از خدا بترسید و در دنیا با احتیاط رفتار کنید. اگر بنا بود همهی دنیا به یک نفر داده شود، یا فردی برای همیشه در دنیا بماند، پیامبران برای بقا سزاوارتر و جلب خشنودی آنان بهتر و چنین حکمی خوشایندتر بود؛ ولی خداوند عاقبت دنیا را نابود شدن قرار داده است.
خداوند دنیا را محل فنا و نیستی قرار داد، زیرا دنیا دوستدارانش را لحظه به لحظه تغییر داده، وضعشان را دگرگون میسازد. مغرور و درمانده کسی است که فریب دنیا را بخورد.
2ـ گرچه زندگی این دنیا از نظر عدهای بسیار با ارزش است؛ ولی آخرت که جهان پاداش الهی است، بالاتر و با ارزشتر است. اگر جمع کردن مال و ثروت برای این است که باید روزی از آن دست برداشت، پس فرد نباید برای چنین ثروتی بخل ورزد و اگر روزیها مقدر و تقسیم شده است، هرچه انسان در کسب ثروت حرص کمتری داشته باشد نیکوتر است و اگر این بدنها برای مرگ آفریده شده، پس کشته شدن انسان در راه خدا از همه چیز پسندیدهتر است.
3ـ سلام کردن 70 پاداش دارد که از این رقم 69 تـا بـرای سـلام کـننده و یـکی برای پاسخ دهنده است.
4ـ مردمی که بندگان دنیا هستند و دین را برای رفاه و آسایش میخواهند، هرگاه در امتحان و رنج قرار گیرند آن موقع دینداران کم هستند.
5ـ کسی که هدیه شما را بپذیرد، شما را در بخشش و کرامت کمک کرده است.
6ـ از معذرت خواهی، پرهیز کنید؛ زیرا مؤمن عمل بد انجام نمیدهد تا عذرخواهی کند؛ اما منافق هر روز کار زشت انجام میدهد و معذرتخواهی میکند.
7ـ شخصی خدمت امام حسین(ع) رسید و عرض کرد: من مردی گناهکار هستم و توان خودداری و دوری کردن از گناه را ندارم. مرا موعظه فرما.
حضرت فرمودند: پنج عمل زیر را انجام بده. آنگاه هرچه خواستی گناه کن!
1ـ از رزق خداوند استفاده نکن، سپس هرچه خواستی گناه کن.
2ـ از ولایت خداوند خارج شو، پس هرچه خواستی گناه کن.
3ـ محلی را پیدا کن که خداوند تو را نبیند، سپس هرچه خواستی گناه کن.
4ـ وقتی عزرائیل برای قبض روح تو آمد، او را از خودت دفع کن، سپس هرچه خواستی گناه کن.
5ـ وقتی در قیامت تو را به سوی جهنم هدایت کردند، از رفتن به آنجا خودداری کن، سپس هرچه خواستی گناه کن.
منبع: بحارالانوار 78 ج ـ تحفالعقول
به نقل از: روزنامه اطلاعات
شب عاشورا بود، عاشورای سال ۴۹؛ گفتم بروم به مجلس روضهای، که صدایش از هر کوچه و خانه امشب بلند است. منصرف شدم. اما شب عاشورا بود شهر یکپارچه روضه بود و خانه یکپارچه سکوت و درد، چه میتوانستم کرد؟ از خودم توانستم منصرف شوم، از روضه توانستم منصرف شوم، اما چگونه میتوانستم خود را از عاشورا منصرف کنم؟
نامهام را که به دوستم نوشته بودم– دوستی که هرگاه روزگار عاجزم میکرد و رنج به نالیدنم وا میداشت، به پناه او میرفتم– برگرفتم، گفتم در این تنهایی درد و این شب سوگ، بنشینم و با خود سوگواری کنم، مگر نمیشود تنها عزاداری کرد؟ نشستم و روضهای برای دل خویش نوشتم، آنچه را در نامهی او برای خود نوشته بودم و تصور غربت و رنج خودم بود، تصحیح کردم تا تصویر غربت و رنج حسین گردد.
… پیش چشمم را پردهای از خون پوشیده است. در میان هیاهوی مکرر و خاطره انگیز دجله و فرات، این دو خصم خویشاوندی که هفت هزار سال، گام به گام با تاریخ همسفرند، غریو و غوغای تازهای برپا است؛ صحرای سوزانی را مینگرم، با آسمانی به رنگ شرم، و خورشیدی کبود و گدازان، و هوایی آتش ریز، و دریای رملی که افق در افق گسترده است، و جویباری کف آلود از خون تازهای که میجوشد و گام به گام، همسفر فرات زلال است.
میترسم در سیمای بزرگ و نیرومند او بنگرم، او که قربانی این همه زشتی و جهل است. به پاهایش مینگرم که همچنان استوار و صبور ایستاده و این تن صدها ضربه را بپا داشته است و شمشیرها از همه سو برکشیده، و تیرها از همه جا رها، و خیمه ها آتش زده و رجاله در اندیشه غارت، و کینهها زبانه کشیده و دشمن همه جا در کمین، و دوست بازیچه دشمن و هوا تفتیده و غربت سنگین و دشمن شورهزاری بیحاصل و شنها داغ و تشنگی جان گزا و دجله سیاه، هار و حمله ور و فرات سرخ، مرز کین و مرگ در اشغال«خصومت جاری» و …
میترسم در سیمای بزرگ و نیرومند او بنگرم، او که قربانی این همه زشتی و جهل است. به پاهایش مینگرم که همچنان استوار و صبور ایستاده و این تن صدها ضربه را بپا داشته است. ترسان و مرتعش از هیجان، نگاهم را بر روی چکمهها و دامن ردایش بالا میبرم: اینک دو دست فرو افتادهاش، دستی بر شمشیری که به نشانه شکست انسان، فرو میافتد، اما پنجههای خشمگینش، با تعصبی بیحاصل میکوشد، تا هنوز هم نگاهش دارد… جای انگشتان خونین بر قبضه شمشیری که دیگر…
… افتاد! و دست دیگرش، همچنان بلاتکلیف.
نگاهم را بالاتر میکشانم: از روزنههای زره خون بیرون میزند و بخار غلیظی که خورشید صحرا میمکد تا هر روز، صبح و شام، به انسان نشان دهد و جهان را خبر کند.
نگاهم را بالاتر میکشانم: گردنی که، همچون قله حرا، از کوهی روییده و ضربات بیامان همه تاریخ بر آن فرود آمده است. به سختی هولناکی کوفته و مجروح است، اما خم نشده است. نگاهم را از رشتههای خونی که بر آن جاری است باز هم بالاتر میکشانم: ناگهان چتری از دود و بخار! همچون توده انبوه خاکستری که از یک انفجار در فضا میماند و… دیگر هیچ!
پنجهای قلبم را وحشیانه در مشت میفشرد، دندانهایی به غیظ در جگرم فرو میرود، دود داغ و سوزندهای از اعماق درونم بر سرم بالا میآید و چشمانم را میسوزاند، شرم و شکنجه سخت آزارم میدهد، که: «هستم»، که «زندگی میکنم».
این همه «بیچاره بودن» و بار «بودن» این همه سنگین! اشک امانم نمیدهد؛ نمیتوانم ببینم. پیش چشمم را پرده ای از اشک پوشیده است. در برابرم، همه چیز در ابهامی از خون و خاکستر میلرزد، اما همچنان با انتظاری از عشق و شرم، خیره مینگرم؛ شبحی را در قلب این ابر و دود باز مییابم، طرح گنگ و نامشخص یک چهره خاموش، چهره پرومته، ربالنوعی اساطیری که اکنون حقیقت یافته است. هیجان و اشتیاق چشمانم را خشک میکند. غبار ابهام تیرهای که در موج اشک من میلرزد، کنارتر میرود. روشنتر میشود و خطوط چهره خواناتر.
چقدر تحمل ناپذیز است دیدن این همه درد، این همه فاجعه، در یک سیما، سیمایی که تمامی رنج انسان را در سرگذشت زندگی مظلومش حکایت میکند. سیمایی که … چه بگویم؟
مفتی اعظم اسلام او را به نام یک «خارجی عاصی بر دین الله و رافض سنت محمد» محکوم کرده و به مرگش فتوی داده است. و شمشیرها از همه سو برکشیده، و تیرها از همه جا رها، و خیمهها آتش زده و رجاله در اندیشه غارت، و کینهها زبانه کشیده و دشمن همه جا در کمین، و دوست بازیچه دشمن و هوا تفتیده و غربت سنگین و دشمن شورهزاری بیحاصل و شنها داغ و تشنگی جان گزا و دجله سیاه، هار و حمله ور و فرات سرخ، مرز کین و مرگ در اشغال «خصومت جاری» و…
در پیرامونش، جز اجساد گرمی که در خون خویش خفتهاند، کسی از او دفاع نمیکند. همچون تندیس غربت و تنهایی و رنج، از موج خون، در صحرا، قامت کشیده و همچنان، بر رهگذر تاریخ ایستاده است.
نه باز میگردد،
که: به کجا؟
نه پیش میرود،
که: چگونه؟
نه میجنگد،
که: با چه؟
نه سخن میگوید،
که: با که؟
و نه مینشیند،
که: هرگز!
ایستاده است و تمامی جهادش اینکه… نیفتد
همچون سندانی در زیر ضربههای دشمن و دوست، در زیر چکش تمامی خداوندان سه گانه زمین(خسرو و دهگان و موبد، زور و زر و تزویر، سیاست و اقتصاد و مذهب)، در طول تاریخ، از آدم تا… خودش! به سیمای شگفتش دوباره چشم میدوزم، در نگاه این بنده خویش مینگرد، خاموش و آشنا؛ با نگاهی که جز غم نیست. همچنان ساکت میماند.
نمیتوانم تحمل کنم؛ سنگین است؛ تمامی«بودن»م را در خود میشکند و خرد میکند. میگریزم. اما میترسم تنها بمانم، تنها با خودم، تحمل خویش نیز سخت شرم آور و شکنجه آمیز است. به کوچه میگریزم، تا در سیاهی جمعیت گم شوم. در هیاهوی شهر، صدای سرزنش خویش را نشنوم.
خلق بسیاری انبوه شدهاند و شهر، آشفته و پرخروش میگرید، عربدهها و ضجهها و عَلم و عَماری و «صلیب جریده» و تیغ و زنجیری که دیوانهوار بر سر و روی و پشت و پهلوی خود میزنند، و مردانی با رداهای بلند و... .
عمامه پیغمبر بر سر و... آه!... باز همان چهرههای تکراری تاریخ! غمگین و سیاهپوش، همه جا پیشاپیش خلایق!
تنها و آواره به هر سو میدوم، گوشه آستین این را میگیرم، دامن ردای او را میچسبم، میپرسم، با تمام نیاز میپرسم؛ غرقه در اشک و درد: «این مرد کیست»؟ «دردش چیست»؟ این تنها وارث تاریخ انسان، وارث پرچم سرخ زمان، تنها چرا؟ چه کرده است؟ چه کشیده است؟ به من بگویید: نامش چیست؟
هیچ کس پاسخم را نمیگوید!
پیش چشمم را پرده ای از اشک پوشیده است...
«میسون»، مادر یزید، زنى ناشایست بود که طبق گواهى بسیارى از منابع تاریخى از راه نامشروع یزید را به دنیا آورد؛ گرچه معروف آن است که معاویه پدر یزید است. پس از آنکه معاویه از میسون جدا شد و یزید را به طایفه میسون فرستاد، افزون بر اخلاق ظاهرى بادیه نشین و صحراگزینى در یزید خصوصیاتی چون علاقه به شکار، اسب سوارى، تربیت حیوانات و بازى با سگ و میمون، شرابخوارى، رقص، سگبازى و خوشگذرانى جزء طبیعت وجودى وى در آمد.
علاقه چشمگیر یزید به شعر و شعرسرایى و توصیف مى، مىگسارى و معشوقه در اشعار او بیانگر روحیهاى به دور از سیاست و حکومت است. او از شجاعت، دلاورى و رزمهاى مشهور قبیلهاى بهرهاى نداشت و از ویژگىهاى گذشتگان خود همچون «عتبه» و «ولید» و یا عموى خود «شیبه» به کلّى دور بود؛ اما از نظر عیّاشى، خوشگذرانى، لهو و لعب شیفتگى خاصّى از خود نشان مىداد.
علامه حلی در صفحه 95 از «منهاج الکرامه» درباره یزید اینگونه مینویسد: «مردم در دریاى خون شناور بودند به طوری که خون به قبر رسول خدا(ص) رسیده، روضه و مسجد پر از خون شده بود. بعد از آن به دستور یزید در شهر مکّه منجنیقها نصب کرده کعبه را آتش زده و ویران کردند. در حالى که رسول خدا فرموده بود: «قاتل حسین در تابوتى از آتش بوده و نصف عذاب اهل دنیا را مىچشد، به طوری که دست و پایش را به زنجیرهاى آهنین بسته او را با سر میان آتش می افکنند».
سید بن طاووس در لهوف درباره عاقبت و سرانجام یزید می نویسد: «یزید روزی با اصحابش به قصد شکار به صحرا رفت. به اندازه دو یا سه روز از شهر شام دور شد، ناگاه آهویی ظاهر شد... یزید به اصحابش گفت: خودم به تنهایی در صید این آهو اقدام میکنم کسی با من نیاید. آهو او را از این وادی به وادی دیگر میبرد. نوکرانش هر چه در پی او گشتند اثری نیافتند. یزید در صحرا به صحرانشینی برخورد کرد که از چاه آب میکشید. او مقداری آب به یزید داد ولی بر او تعظیم و سلامی نکرد...
یزید گفت: اگر بدانی که من کیستم بیشتر مرا احترام میکنی! آن اعرابی گفت: ای برادر تو کیستی؟ گفت: من امیرالمومنین یزید پسر معاویه هستم. اعرابی گفت: سوگند به خدا، تو قاتل حسین بن علی(علیهماالسلام) هستی ای دشمن خدا و رسول خدا.
اعرابی خشمگین شد و شمشیر یزید را گرفت تا بر سر یزید بزند، اما شمشیر به سر اسب خورد، اسب در اثر شدت ضربه فرار کرد و یزید از پشت اسب آویزان شد. اسب سرعت میگرفت و یزید را بر زمین میکشید، آنقدر او را بر زمین کشید که او قطعه قطعه شد. سپاهیان یزید در پی او آمدند، اثری از او نیافتند، تا این که به اسب او رسیدند فقط ساق پای یزید روی رکاب آویزان بود...