آن شب به بام فاجعه مهتاب میگریست
شب بر فراز در به در خواب میگریست
بر دوش لحظههای عطشخیز کربلا
زینب به یاد اصغر بیتاب میگریست
بیتاب بود موج در اندیشهی فرات
گویی به یاد تشنگیاش آب میگریست
گُلهای سرخ عاطفه را سر بریدهاند
زینب غمین و غمزده خوناب میگریست
قرآن ز داغ سرخ علیاکبر شهید
بر ساحل شهادت اصحاب میگریست
شاعر: مرضیه آسایش
ای پارههای زخم فراوان به پیکرت
ما را ببر به مشرق آیینه گسترت
خون از نگاه تشنهی گل شعله میکشد
داغ است بیقراری گلهای پرپرت
با من بگو چگونه در آن «برزخ کبود»
دیدند زینبیّ و نکردند باورت؟!
من از گلوی رود شنیدم که آفتاب
میسوزد از خجالت دست برادرت
یک کوفه میدوم، به صدایت نمیرسم
یعنی شکستهاند دو بال کبوترت
ما را ببخش، ما که در آنجا نبودهایم
ای امتداد زخم، به پهلوی مادرت!
شاعر: محسن احمدی